اخبار و احاديث و حكايات در فضائل اهل بيت رسول (ص) و مناقب اولاد بتول (س)-جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : طبرسي، حسن بن علي، قرن 7ق.

عنوان و نام پديدآور : اخبار و احاديث و حكايات در فضائل اهل بيت رسول (ص) و مناقب اولاد بتول (س)/عمادالدين حسن بن علي طبرسي؛ به كوشش رسول جعفريان؛[ ترجمه عبدالملك بن اسحاق بن فتحان واعظ قمي].

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 260 ص.

شابك : 15000 ريال 978-964-540-052-9:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 107 - 108.

يادداشت : نمايه.

موضوع : چهارده معصوم -- فضائل -- احاديث.

موضوع : چهارده معصوم -- فضايل.

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث.

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 7ق.

شناسه افزوده : جعفريان، رسول، 1343 - ،مصحح.

رده بندي كنگره : BP36/ط2الف3 1386

رده بندي ديويي : 297/95

شماره كتابشناسي ملي : 1084902

ص:1

مقدمه مصحّح

بخش اوّل: احوال و آثار

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

درآمد

ص:9

عماد الدين حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى (زنده در 701) از نويسندگان امامى فارسى زبان است كه در نيمه دوم قرن هفتم هجرى، آثار فراوانى در دفاع از تشيع امامى پديد آورد. وى اين بختيارى را داشت تا شمارى از آثارش برجاى بماند و همانند آثار فارسى اماميان ديگر اين دوره، كمتر دستخوش نابودى شود.

نام او و اجدادش نشانگر آن است كه وى در خاندانى شيعى متولد شده است، هرچند بر اساس آنچه در كامل: 1/ 48 و نيز در مقدمه اسرار الامامه آمده، چنان مى نمايد كه گويى در عنفوان جوانى به مذهب تشيع امامى گرويده است. وى در آنجا مى نويسد: «بنابر اين حمد و ثنا خداى را كه مصنّف اين كتاب در مبدأ جوانى و عنفوان ايام شباب خويش تمسك بدين خاندان كرد و بدين خاندان موافق آمد». اگر اين برداشت درست باشد، كه البته جاى ترديد

ص:10

دارد، تواند بود كه وى از مذهب زيدى به مذهب امامى درآمده باشد. ترديد در اصل مطلب يا دست كم زيدى بودن او به آن دليل است كه نام وى و اجدادش تا چند نسل همه اسامى شيعى است. به علاوه، ديارى كه وى در آن متولد شده مازندران است، جايى كه مذهب امامى در آن استقرار داشته است.

وى در نوشتههايش، در غالب موارد، خود را «طبرى» در مواردى «مازندرانى» و گاه «طبرى مازندرانى» مى خواند. اما چنان كه در آغاز كتاب اخبار و احاديث آمده، وى به دليل ناامنى در آن منطقه، از آنجا كوچ كرده و به منطقه جبال آمده است. زان پس وى سالها در رى، قم، كاشان و اصفهان سكونت داشته است. آمدن وى به قم علاوه بر اخبارى كه در باره امنيت در بلاد جبل به دست آورده، ايضا به دليل روايتى از امام صادق (ع) نيز بوده است كه توصيه فرموده، وقتى فتنه در بلاد فراگير شد، به قم برويد.

اطلاعات پراكنده ما از زندگى وى، بر اساس داده هاى خود اوست كه به مناسبت در آثار مختلف از آن ياد كرده است. بيشتر شناختى كه در جامعه شيعه از وى در دست بوده، بر اساس كتاب كامل بهايى اوست كه از دير باز در دسترس بوده و طى سالهاى اخير، آثار ديگرى هم از وى چاپ شده است. نخستين كسى كه از ارتباط وى با دولت ايلخانى و به خصوص حاكم اين دولت در ايالت اصفهان سخن گفته و على القاعده بر پايه مطالبى بوده كه در كامل بهايى و تحفة الابرار آمده بوده، قاضى نورالله شوشترى (م 1019) است (مجالس المؤمنين: 2/ 481).

پس از او ديدگان تيزبين ميرزا عبدالله افندى (م ح 1137) سبب شده است تا ب 4 راى نخستين بار اطلاعاتى در باره زندگى وى جمع و جور گشته و در رياض العلماء بيايد. وى بر اساس كتاب اسرار الامامه و برخى كتب ديگر مؤلف اطلاعات خوبى از زندگى وى به دست داده است (رياض: 2/ 274 268) بعد از آن هم ديگران از جمله نويسنده روضات الجنات [2/ 261- 264]، اعيان الشيعه [5/ 214] و به مناسبت آقابزرگ طهرانى در انوار الساطعه: 41 و

ص:11

نيز در جاى جاى ذريعه از وى ياد كرده و شرح حال و آثارش را نوشته و معرفى كرده اند.

مرحوم شيخ عباس قمى (م 1356 ق 9 هم در الفوائد الرضويه: 116 111 توجه كافى و وافى به عماد طبرى داشته و از اهميت كتاب كامل و منابع آن و نكات سودمندى كه دارد به تفصيل سخن گفته است. وى به خوبى دريافته است كه اين كتاب تا چه حد از كتب مفقوده اى مانند الحاويه بهره برده است. وى بخش هايى پرفايده از كامل بهايى را به لحاظ تاريخى در انتهاى اين شرح حال آورده است. مرحوم قمى كه كتابشناس هم بوده، دريافته است كه تا چه حد اخبار وى شگفت و تازه است.

كسانى هم كه در سالهاى اخير به طبع آثار وى پرداخته اند، هر كدام در وسع خود، شرح حالى براى او نوشته اند. يكى جناب نجيب مايل هروى كه در مقدمه اربعين عماد طبرى شرح حالى براى وى نوشته است كه همراه رساله در مجله مشكوة شماره 12 (1365 ش) چاپ شده است. بعدها در مقدمه تحفة الابرار نيز شرح حالى براى عماد طبرى نوشته شد. به اختصار در مقدمه مناقب الطاهرين و در نهايت در مقدمه اسرار الائمه كه توسط بنياد پژوهشهاى اسلامى (آستان قدس) چاپ شد شرح حال وى به همراه معرفى آثار درج شده است.

تاريخ هايى كه از زندگى وى به دست آمده و تقريبا همه آنها از آثار خود او اقتباس شده منهاى مورد اخير كه تاريخ اجازه علامه حلى به پسر عماد است چنين است:

تولد در مازندران؟ (حوالى 725 720 كه طبعا حدسى است)

در 656 در دامغان (كامل: 1/ 218).

670 در بروجرد (كامل: 1/ 28)

671 در قم (مناقب الطاهرين: 1/ 432، 2/ 671) (كامل: 1/ 122)

672 از قم به اصفهان رفته است (كامل: 1/ 43)

672 در اصفهان بوده است (كامل: 1/ 53)

ص:12

673 در اصفهان، تاريخ تأليف مناقب الطاهرين (كامل: 1/ 122).

673 همراه خواجه محمد جوينى در روستاى بطريه در ميان قم و كاشان (كامل: 1/ 53).

675 سال تأليف كامل در اصفهان

675 در اصفهان در خانه عبيدالله قطان از وى روايت مى كند (اسرار الامامه: 406)

698 سال تأليف اسرار الامامه در رى

698 تأليف كتاب تحفة الابرار (فهرست نسخه هاى فارسى منزوى: 2/ 906)

700 697 زمان تقريبى تأليف معتقد الاماميه (به دليل آن كه از نزهه الزاهد كه سال 696 تأليف شده در آن ياد شده است).

701 تاريخ اجازه علمى علامه حلى براى ابومحمد هارون پسر عماد طبرى با قيد زنده بودن پدر (روضات: 2/ 264).

عماد الدين طبرى و خواجه بهاء الدين محمد جوينى

خواجه بهاءالدين محمد جوينى فرزند شمس الدين جوينى، جوانى نوخاسته از خاندان جوينى است كه در نخستين سالهاى دولت ايلخانى به امارت عراق عجم به پايتختى اصفهان رسيد، درست زمانى كه شمس الدين پدرش، وزير اباقاخان مغول بود. قاضى نورالله شوشترى، فصلى در باره پدر او شمس الدين و عمويش علاءالدين خواجه عطاملك جوينى به عنوان وزراى شيعى نگاشته و سپس در باره بهاءالدين محمد هم فصلى گشوده و نوشته است كه «مجلس شريفش مجمع فضلاى مذهب حق جعفرى و محط رحال ادبا و فضلاى اثناعشرى بود» (مجالس المؤمنين: 2/ 481).

از معاصران، قزوينى در باره او نوشته است: خواجه بهاءالدين محمد پسر ديگر شمس الدين جوينى در عهد اباقا، حاكم اصفهان و معظم ولايات عراق

ص:13

عجم بود و در سنه 678 در حيات پدر به اجل طبيعى وفات نمود. وى به صرامت و سطوت و قلت عفو و كثرت سفك دماء موصوف بود [مقدمه جهانگشاى جوينى، صفحه سب].

اطلاعات تفصيلى در باره وى را صاحب وصاف با عبارات پيچيده و اديبانه خود آورده با اظهار آن كه وى «ارشد اولاد و انجب احفاد صاحب شمس الدين بود» تأكيد دارد كه وى «به حكم يرليغ جهانگشاى متقلد حكومت اصفهان و تومانات عراق و يزد شد». صاحب وصاف معتقد است كه با توجه به روحيه شريرانه كه در اصفهان بود يا به عبارت خودش «چون نفوس اهل اصفهان من حيث الخلقه با ارواح شرّيره مناسبتى داشته است» خواجه بهاءالدين محمد «به كلى درِ عفو و اغماض بربست و پشت همت بر حريف شفقت و مرحمت كرد». عقيده وصاف بر آن است كه اين رفتار گرچه بسيار خشن و خونريزانه بود اما امن و امان همه جا را گرفته به طورى كه «اهل اسواق نيز به شب دكاكين را به انواع امتعه و اصناف اطعمه مى گذاشتند بى حارسى و حافظى و خود به خانه ها مى رفتند و هيچ آفريده را مجال آن نه كه در مأكولات خسيس فكيف اقشمه نفيس تصرف و تخليطى نمودى». نويسنده وصاف با تأكيد بر رفتار سختگيرانه و خشونت آميز وى مى گويد «هرچند در شيوه غلبه و انتقام مبالغ بود، به اضعاف التزام طريق بذل و سخاوت نمودى و امداد صلات و عطيات خصوصا بر ارباب آداب فائض داشتى و در تعظيم قدر و اجلال شأن علما هيچ دقيقه مهمل نگذاشتى». در نهايت وى در شعبان سال 687 در اصفهان درگذشت. [وصاف الحضره: 62- 66].

اطلاعات ما در باره مذهب خواجه بهاءالدين محمد بر اساس مطالبى است كه عماد طبرى بيان كرده است. وى او را فردى بدون تعصب معرفى كرده و چنان مى نمايد كه شرايط فراهم شده توسط وى در اصفهان، زمينه را براى تأليفات وى از جمله كامل و مناقب و غيره فراهم آورده است. شرايط آن روز اصفهان كه اكثريت آن بر مذهب سنت بوده اند اجازه نمى داده است كه تا يك

ص:14

حاكم شيعه به صراحت در ترويج شيعه عمل كند. با اين حال، بهاءالدين نهايت تلاش خود را ميكرده و چنان كه طبرى نوشته است «اكثر از خوف اين دولت همه اظهار تشيّع مى كنند». با اين همه از برخى از مطالب عماد چنين بر مى آيد كه علماى اهل سنت هم در دربارش رفت و آمد و حضور داشتهاند (كامل: 1/ 122). بنابراين طبيعى بوده است كه با پوشش ضديت با تعصب زمينه را براى افرادى مانند عماد طبرى فراهم كرده باشد. صاحب روضات با اشاره به علايق وى شعرى از نظام الدين اصفهانى خطاب به خواجه بهاءالدين محمد چنين آورده است: (روضات: 2/ 263).

قل للنّواصب كفوا لا أباً لكم لشيعة الحق يأبى الله تهوينا

أعاد عهد ملوك الترك رونقهم و زادهم ببهاء الدين تمكينا

هذا ابن صاحب الديوان الممالك قدأوهى قواكم و لما يأل توهينا

جم المناقب فى قمع النواصب قدأمضى عزيمته تخزى الملاعينا

عن المنابر نحىّ المبغضين لهم يرى لأعينهم بالمنع تسخينا

يرى عليا ولىّ الله مدّخراللحشر أولاده الغر الميامينا

به هر روى، و بدون ترديد، عمادالدين طبرى، سخت به وى اعتماد داشته و نهايت تلاش خود را براى بسط تشيع در عهد اين حاكم بكار گرفته است. عماد طبرى طى سالهاى 672 به بعد شايد تا زمان درگذشت خواجه بهاءالدين محمد در سال 678 به اصفهان رفت و آمد داشته و طى اين سالها، دست كم شش نوشته خود را مزين به نام وى كرده است. اين كتابها عبارتند از: مناقب الطاهرين، الفصيح [المنهج]، اربعين، كامل، الكفايه و همين كتاب اخبار و حكايات. افندى از چهار كتاب نخست به عنوان آثارى كه وى به نام خواجه بهاءالدين محمد نوشته ياد كرده است [رياض: 2/ 271 270]. آقابزرگ در باره كتاب پنجم گفته است كه به دستور خواجه بهاءالدين محمد در اصفهان

ص:15

نوشته شده است (ذريعه: 18/ 95، و بنگريد روضات: 2/ 261). ششمين كتاب هم، همين اثر حاضر است كه از مقدمه آن چنين مطلبى به دست مى آيد. عبارات وى در ستايش خواجه به خصوص آن چه در مقدمه كامل بهايى و در جاى هاى ديگر در لابلاى مطالب بيان كرده، حكايت از پيوند عميق او با وى دارد. وى در مقدمه كامل: 1/ 14 مى نويسد: اوّل كسى از محبان ومواليان و فقهاى اهل البيت- عليهم السلام- كه بدين دولت محفوظ شد و حق خدمت دينى ثابت كرد و كتب شيعه از بهر اين حضرت جهان پناه تصنيف كرد، اين كمينه بندگان بودو

ابومحمد هارون فرزند عماد طبرى

صاحب رياض، از شخصى به نام ضياءالدين ابومحمد هارون فرزند عمادالدين حسن بن على طبرى ياد كرده و گفته است كه وى فقيه، فاضل، عالم، محقق، و مدققى از شاگردان علامه حلى بوده است. افندى مى افزايد كه در دهخوارقان از توابع تبريز نسخه اى از قواعد علامه را به خط اين شيخ ديده است كه از روى نسخه اصل استنساخ كرده و به طور كامل نزد علامه قرائت كرده است. علامه حلى هم به خط خود اجازه اى بر روى اين نسخه براى وى نوشته كه ستايش آميز است: قرأ علىّ المولى الشيخ الامام العالم الفاضل الكامل العلامة أفضل المتأخرين لسان المتقدمين الفقيه ضياء الملة و الحق و الدين ابومحمد هارون بن المولى الامام العالم الفاضل الزاهد العابد الورع شيخ الطائفة ركن الاسلام عماد المؤمنين نجم الدين الحسن السعيد بن الامير شمس الدين على بن حسن الطبرى أدام الله إفضاله و ختم بالصالحات أعماله ... [روضات: 2/ 264]. اگر تعبير ادام الله افضاله براى پدر باشد، توان گفت كه عمادالدين طبرى در 17 رجب سال 701 كه علامه اين اجازه را نوشته، زنده بوده است. صاحب روضات از شخصى به نام تاج الدين على بن حسن بن على طبرسى [كذا] هم ياد كرده كه از علامه نقل مى كند. وى احتمال داده است كه او هم

ص:16

برادر ابومحمد هارون بوده است [روضات: 2/ 265]. نبايد تصور شود كه چرا علامه به عماد الدين طبرى، لقب «نجم الدين» داده است؛ چرا كه داشتن القاب متعدد نامعمول نبوده است. به علاوه، در آغازين صفحات رساله اربعين از او با لقب «نجم الدين حسن بن على طبرى» ياد شده است.

آثار چاپ شده عمادالدين طبرى

تا آنجا كه آگاهيم آثار ذيل از وى به چاپ رسيده است.

1. مناقب الطاهرين كه سابق بر اين گزارشى از آن در مجلد سيزدهم فرهنگ ايران زمين توسط عباس اقبال نوشته شده بود، در سال 1379 ش در دو جلد به همت آقاى حسين درگاهى منتشر شده است. در كامل: 1/ 122 مى نويسد كه مناقب الطاهرين را در اصفهان به سال 673 تأليف كرده است. در فهرست مجلس در معرفى نسخه اى از مناقب آمده است: ... چه مى گويد: فصل بدانكِ از تصنيف اين كتاب مناقب تا هجرت رسول (ص) ششصد و هفتاد و يك سال [671] گذشته است (نسخه مناقب الطاهرين در مجلس، ش 2420 برگ- الف) محتمل است كه تاريخ مقدمه كه سال 673 در آن آمده است، بعدا تنظيم شده باشد يا آنچه در نسخه به عنوان ششصد و هفتاد و يك آمده در اصل ششصد و هفتاد و سه بوده باشد.

بخش مهمى از اين كتاب ترجمه رواياتى است كه در الثاقب فى المناقب عماد الدين طوسى آمده است.

2. كامل در سقيفه (معروف به كامل بهائى) تأليف در سال 675 كه در قالب سنگى و حروفى چاپ (قم، مكتبة المصطفوى، بى تا، دو جلد در يك مجلد) و عربى آن هم با نام كامل البهائى منتشر شده است (قم، المكتبة الحيدرية، 1426). وى سالها بعد، در اسرار الامامه (ص 28) نوشت كه: «قديما» كتابى در «احوال اصحاب السقيفه» نوشتهام. وى مقرر كرده بود تا كتابى در مناقب و تولّى بنگارد و كتابى در تبرّى. اين كتاب مربوط به بخش دوم است. وى در

ص:17

كامل (2/ 306) مى گويد كه قريب دوازده سال مشغول تأليف اين كتاب بوده است.

2. معتقد الاماميه كه دانش پژوه آن را بر اساس تنها نسخه متعلق به استاد علامه ما حاج سيد محمد على روضاتى- دامت بركاته- چاپ كرد. روى اين چاپ كه در سال 1339 ش به انجام رسيده آمده است: گويا از عمادالدين حسن بن على بن محمد بن على بن محمد بن حسن طبرى مازندرانى آملى زنده در 698 656، شايد بنام: العمدة فى اصول الدين و فروعه (روى صفحه پيش از 1). هرچه هست عنوان معتقد الاماميه داخل كتاب نيامده چنان كه در آثار ديگر عماد هم از آن يادى نشده اما اين نام را كسى ديگر روى نسخه نوشته بوده است.

پيش از اين، شرحى در باره معتقد الاماميه را حضرت استاد روضاتى در فهرست كتب خطى كتابخانه هاى اصفهان: 1/ 37 33 نوشته بودند. كتاب ياد شده ترجمه گونه اى از غنية النزوع الى علمى الاصول و الفروع از ابوالمكارم حمزة بن على بن ابى المحاسن زهره حسينى حلبى (511- 585) است كه البته تلخيص ها و تغييراتى در آن صورت داده و مرحوم دانش پژوه شرحى در مقايسه آنان در مقدمه متن به دست داده است. مع الاسف بخش كلام غنيه در اختيار نيست تا با اين كتاب مقايسه شود اما بخش فقه آن كاملا قابل تطبيق است. آقاى دانش پژوه در باره مترجم كه نامش در نسخه كتاب نيامده مينويسد كه با توجه به مطلبى در اين كتاب كه اشاره به زوال دولت عباسيان دارد، على القاعده بايد اندكى پس از سال 656 يعنى سال سقوط بغداد، نوشته شده باشد (مقدمه، ص چهارده). وى اين احتمال را مطرح كرده است كه اين كتاب مى تواند همان العمدة فى اصول الدين و فى الفرائض و النوافل بالفارسيه باشد كه صاحب روضات از آن ياد كرده و جايى آن را العمدة فى اصول الدين و فروعه الفرضية و النفليه خوانده و به عمادالدين حسن بن على بن محمد بن على بن محمد بن حسن آملى مازندرانى طبرى زنده در 656، 667، 673،

ص:18

675، 698 و مولف كامل بهايى منسوب كرده است. دانش پژوه اين كتاب را جز الفصيح يا المنهج مى داند كه صاحب رياض نسخه اى از آن را در اصفهان ديده است زيرا در «معتقد» اصول و فروع هر دو آمده است. در نهايت دانش پژوه مى گويد با اين كه مطمئن است اين كتاب از طبرسى نيست، اما نتوانسته است در نسبت آن به عمادالدين طبرى به يقين برسد (مقدمه معتقد الاماميه، ص شانزده). شايد به دست آمدن نسخه ديگرى از معتقد الاماميه كه در كتابخانه مجلس (ج 7/ 433 430 تحت عنوان فقه) است بتواند مسأله را بهتر روشن كند. عجالتا براى مؤلف اين سطور ترديدى نيست كه معتقد الاماميه كار عماد طبرى است و اين از مقايسه بسيارى از استدلالها و حتى برخى از نثرها كاملا مشهود است. فقط يك نمونه در اينجا ذكر مى شود. وى در معتقد الاماميه: 139 در تعليل چگونگى رواج مذهب سنت و عدم رواج مذهب شيعه، از جمله پس از اشاره به ظلم امويان در حق على و آل او مى نويسد: چون ملك بنى اميه بسر آمد سنه اثنين و ثلاثين و مائة و ملك با بنى عباس افتاد، ايشان نيز عداوت آل رسول برگرفتند سبب مملكت را و بگوناگون كشتن چنان كه در مقاتل الطالبيين معروف است.

عماد در اخبار و حكايات: 17 مينويسد: و بعد از او بنى اميّه هشتاد سال در شرق و غرب، شيعه را مى كشتند و لعنت خاندان رسول مى كردند. و بعد از ايشان بنى العبّاس مسلّط شدند، و هشت امام را به زهر بكشتند، و سادات اهل بيت را زنده در ديوار مى گرفتند، و هر خليفه اى پنج هزار و شش هزار تا به دوازده هزار مى كشتند، چنان كه در كتاب مقاتل الطالبيه مكتوب آمد.

شبيه همين عبارات به عربى در اسرار الامامه هم در تعليل همان مسأله آمده است.

3. رساله الاربعين كه به همت دانشمند گرامى استاد نجيب مايل هروى در مجله مشكوة شماره 12- 13 چاپ شده است. استاد مايل تلاش كرده است تا شرح حال جامعى براى عماد بنگارد. طبرى كه اين اثر را در اصفهان نگاشته

ص:19

علت نگارش آن را در مقدمه بيان كرده است. در مناقب الطاهرين: 1/ 39 مى گويد كه اربعين را به عربى و فارسى ساخته است.

4. تحفة الابرار فى مناقب الائمة الاطهار (ع). اين كتاب به فارسى بوده و بعدها عالمى به نام شيخ نجف بن سيف نجفى حلى آن را به عربى ترجمه كرده و افندى نسخه اى از اين عربى را در شهر فراه ديده است [رياض: 2/ 272]. آقابزرگ هم نسخه اى از آن را در كتابخانه شيخ محمد كبه ديده كه نام مترجم هم روى آن بوده است (ذريعه: 4/ 88). منزوى در فهرست نسخه هاى خطى فارسى: 2/ 906 مى نويسد كه كتاب تحفه بنام عزالدين محمد فرزند محمد رازى فريومذى وزير به سال 698 نگاشته شده است. اما گويا در نسخههايى كه آقاى جهرمى استفاده كرده، چنين نامى نبوده است. در متن چاپى صفحه 54 آمده است كه: عقلاى اولوا الالباب .... از مؤلف اين كتاب حسن بن على بن محمد بن حسن طبرى [در چاپى به اشتباه: طبرسى) ... استدعاى تأليف كتابى به فارسى كردند در امامت به غايت وضوح كه فردا در قيامت حجت باشد.

متن فارسى از سوى دفتر نشر ميراث مكتوب با كوشش آقاى سيد مهدى جهرمى به چاپ رسيده است. ترجمه عربى جديدى از آن كه توسط عبدالرحيم مبارك به انجام رسيده، و ضمن منشورات بنياد پژوهشهاى اسلامى انتشار يافته است.

5. اسرار الامامه: عماد طبرى اين كتاب را در رى نخستين بار به فارسى نوشته و سپس به عربى در آورده است. در فهارس، گاه از كتابى از وى با عنوان امامت به عنوان الامامة الكبير يا كتاب متوسط فى الامامه ياد شده كه احتمال مى رود مقصود فارسى همين اثر باشد. مولف در مقدمه مى نويسد كه وقتى به رى رفته است به درخواست «بعض حفدتى» [يا در نسخه ديگر «حفدٌ لى»] آن را نوشته و اين سالها پس از كامل بهايى بوده كه در سال 675 نوشته بوده است. سپس آن را به عربى درآورده كه همين اثر موجود است. طبرى ميگويد كه اين زمان او «علوّ السن» داشته و از ناحيه چشم در رنج بوده

ص:20

است. سال تأليف اين كتاب 698 است و وى اين نكته را ضمن بحث از امام زمان (ع) و عمر طولانى آن حضرت مطرح مى كند، آنجا كه مى خواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه گفته شده است: ممكن نيست كسى از سال 255 تا 698 هجرى زندگى كند (اسرار: 101). متن كتاب در 521 صفحه چاپ شده و فهارس سودمندى هم در ادامه آمده است. افندى كه اسرار الامامه را مى شناخته و از روى آن برخى از اطلاعات شرح حال عماد را استخراج كرده در جايى مى نويسد: در خزانه اردبيل كتابى از اين نويسنده ديدم كه در امامت بود و تصور مى كنم همان اسرار الامامه بوده است (رياض: 2/ 272).

6. كتاب حاضر كه نامش را اخبار، احاديث و حكايات در فضيلت اهل بيت رسول و مناقب اولاد بتول گذاشتيم و دليل آن را در شرحى كه در باره اين كتاب در همين مقدمه نوشتهايم، آوردهايم.

آثار منسوب، مخطوط و مفقود

اما آثار منسوب به وى، آثار چاپ نشده و يا آنهايى كه نسخه اى براى شان نمى شناسيم چنين است:

1. درجات التولى لاولياء الله و التحلى بفضائل اهل البيت (ع). آقابزرگ (ذريعه: 8/ 60) از ذيل كشف الظنون اين نام را نقل كرده و مى نويسد كه جز او، كسى نامى از اين كتاب نبرده و اى كاش محل نسخه آن را شناسانده بود. اين مطلب اشتباه در اشتباه است، اما منشأ اشتباه: صاحب روضات در وصف كامل بهايى و مناقب الطاهرين مى نويسد كه اين دو كتاب به منزله نيزه و شمشير در برابر اعداء الله است. يكى در تولّى و ديگرى در تبرّى. مع الاسف صاحب ذيل كشف الظنون آقابزرگ از اين عبارت چنين استفاده كرده است كه عنوان «درجات التولى لاولياء الله» عنوان يك كتاب است! نيز بنگريد به عنوان پسين:

2. تنقيح مراتب التبرى عنهم و التشنيع عليهم (اعيان: 5/ 213- 214،

ص:21

هدية العارفين: 1/ 282). اين هم كتاب مستقلى نيست، در واقع عبارتى است كه صاحب روضات در وصف كتاب كامل بهايى و مناقب الطاهرين او آورده و به خطا تصور شده است كه كتاب مستقلى است (روضات: 2/ 262). بنگريد به توضيح ذيل: درجات التولى.

3. عيون المحاسن: مؤلف در كامل: 1/ 49 از آن ياد كرده است. (شايد عبارت در آنجا اشكالى دارد كه در آن صورت نبايد اين اثر را كتاب خود او دانست). محتمل است كه مقصودش بودن نسخهاى از آن كتاب در ملكيت اوست.

4. نهج العرفان [الفرقان] الى سبيل الايمان: (ذريعه: 24/ 421) اثرى فقهى از مؤلف كه شهيد ثانى در رسال نماز جمعه از آن ياد كرده است (بنگريد: دوازده رساله فقهى در باره نماز جمعه در دوره صفوى: 146).

5. بضاعة الفردوس (بنگريد ذريعه: 3/ 127 به نقل از روضات).

6. الكفاية فى الامامة: عماد در كامل از كتاب خود با عنوان كفايت در امامت ياد كرده و اين كه در سال 673 آن را در اصفهان براى دولت قاهره يعنى همان بهاءالدين محمد تأليف كرده است. (مناقب الطاهرين: 1/ 19). وى در آنجا عبارتى آورده كه بيم آن مى رود كه در آن از چند كتاب ديگرش كه در فهارس ياد نشده، نام برده باشد. عبارت چنين است: بنابرين [در مناقب الطاهرين] ابواب و فصول نهاده، هر بابى دلايل امامت به قدر حاجت گفته شود و زايد بر آنچه در نوشته كلامى، و خلاص و نجات و اربعين نهادى، هم به عربى و هم فارسى، كه داعى جمع كرده بود، همچنين كفايت در امامت از بهر آن دولت قاهره، در شهر اصفهان سنه 673 كه ملازم بارگاه عتبه آن دولت بود بسيارى از علما و طلبه علوم در آن ديار از طوايف از آن مستفيد شدند [مناقب الطاهرين: 1/ 19]. آيا ممكن است كتاب حاضر كه ما از آن با عنوان اخبار، احاديث و حكايات ياد كرده ايم همان كفايت در امامت باشد؟ پاسخ منفى است؛ زيرا در اين كتاب از كتاب كامل در سقيفه ياد مى كند كه در حالى

ص:22

كه آن كتاب در سال 675 نوشته شده و به گفته وى كفايت در امامت در سال 673 در اصفهان تأليف شده است.

7. بيان الحقائق: صاحب روضات نوشته است كه نسخه اى از آن به همراه العمده و الفصيح كه هر دو از عماد طبرى هستند در يك مجموعه با تاريخ كتابت 1089 در مجموعه اى نزد شيخ على اكبر خوانسارى نجفى موجود است. از آنجا كه عبارات آن شباهت كاملى به دو كتاب پيشگفته دارد، كاتب آنها را در يك مجموعه گذاشته است (ذريعه: 3/ 181).

8. معارف الحقايق: آقا بزرگ از روضات الجنات نقل كرده كه فرموده است: ما خلاصه اى از آن را كه برخى از معاصرانش فراهم آورده اند در اختيار داريم. 9 آقابزرگ مى افزايد: اين همان تخليص المعارف است كه گذشت (ذريعه: 21/ 192).

9. الفصيح يا الفصيح المنهج (ذريعه: 16/ 48): آقابزرگ آن را به مدخل المنهج ارجاع داده است. تعبير به الفصيح المنهج [كذا] از صاحب رياض است. گويا «الفصيح» تصحيف شده المنهج باشد.

10. المنهج فى فقه العبادات و الادعية و الاداب: مؤلف در مقدمه كامل ضمن تأليفات خود مى گويد: و همچنين كتاب منهج در عبادات و در نماز و روزه وزكات و خمس و جهاد با جمله توابع از فرائض و نوافل و ادعيه و نيابت و احكام آن وكيفيت عبادات و هرچه مكلف بدان محتاج باشد در سالى چنان كه مبتدى و منتهى بدان محتاج بوده در يك جلد. آقابزرگ (ذريعه: 23/ 182) ميگويد كه صاحب رياض از آن با عنوان الفصيح المنهج در عبادات از صلات و صوم و حج و ... ياد كرده و اندكى بعد نوشته است كه كتابى از عماد طبرى در اصفهان ديده است كه در فروع فقه بوده و بسا همان الفصيح او باشد. در كتاب اخبار و احاديث همين كتاب حاضر مؤلف از اين اثر با عنوان منهج بهايى ياد كرده و از آن در كنار مناقب الطاهرين و كامل نام برده (ص 10) كه معلوم مى شود حوالى سال 675 به نام بهاءالدين محمد تأليف

ص:23

شده است.

11. نقض المعالم فخر الدين رازى. (ذريعه: 24/ 290). طبرى در پايان كامل مى نويسد: امروز از نگارش نقض معالم رازى در دو مجلد به زبان عربى فراغت يافتم. بنابرين اين اثر در سال 675 تأليف شده است.

12. جوامع الدلائل و الاصول فى امامة آل الرسول: افندى ضمن اشاره به اين كه كتاب مزبور به عربى بوده، نوشته است كه عماد در اواسط كتاب كامل مطلبى از آن در باره واقعه اى كه در سال 656 رخ داده نقل كرده است. (رياض: 2/ 273). مطلب ياد شده على القاعده همان است كه در كاملك 1/ 218 آمده اما خبرى از نام كتاب در صفحه مزبور نيست.

13. العمدة فى اصول الدين و فروعه الفرضية و النفليه به فارسى: عماد در كامل (ص: 15) اشاره به كتابى از خود با عنوان العمده فى فقه العبادات و الادعية و الاداب دارد. صاحب روضات مى گويد كه اخيرا پدرش كتابى با اين نامه خريدارى كرده و وى آن را ملاحظه كرده است. وى سپس ستايش فراوانى از آن مى كند (روضات: 2/ 261). آقابزرگ مى نويسد قسم اول كتاب را ديده كه در آن تصريح نشده كه از عماد است (مانند نسخه دانشگاه كه اسم عماد را ندارد) اما گفته مى شود كه از اوست. اين نسخه را همراه با تحفة الابرار در يك مجلد با تاريخ كتابت 1089 نزد شيخ على اكبر خوانسارى در نجف ديده است. تمام آنچه هست در اصول دين است و اشاره به اين ندارد كه جزء دومى در فروع داشته باشد. (ذريعه: 15/ 333). دانش پژوه (فهرست دانشگاه: 17/ 99) در معرفى نسخه عمده (ش 2/ 8288) نوشته است: از عماد الدين حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى مازندرانى (نسخ روز دوم شعبان 1071) ترجمه مانندى است از اعتقادات ابن بابويه در دو قسم كه قسم دوم آن در نسخه ما نيست چنان كه در ذريعه (15/ 333) همين مطلب در باره نسخه اى كه او ديده، آمده است. نسخه اى هم در مركز احياء ميراث اسلامى قم (فهرست: 6/ 298) موجود است. در ابتداى نسخه دانشگاه پس از

ص:24

يك مقدمه در باره هفتاد و سه فرقه شدن امت و اين كه فرقه ناجيه همان اماميه است مى گويد: «و چون معلوم شد كه فرقه ناجيه طايفه اى باشد كه متابعت اين دوازده امام معصوم را التزام نمودن بر خود فرض دانند و اين رساله بر سبيل اختصار در قلم آمد و در بيان اصول دينى و فروع دين و معتقدات ائمه از تحقيق فرائض و نوافل در عبادات لازمه تا چون برادران مؤمن بخوانند مستفيد شوند و فقير حقير موحد احدى محمد بن بابويه را كه مؤلف اين كتابست به دعاى خير ياد كند. چون ما لابدّ در اين رساله مذكور است، او را عمده نام نهاديم.» سپس فصول كتاب آمده است: قسم اول در بيان اصول دين از معتقدات و ساير متعلقات و اين بر پنج فصل است و هر فصل از اصلى از اصول دين اماميه بحث شود ....

دانش پژوه در معرفى كتاب مى گويد كه ترجمه گونه اى از اعتقادات صدوق است و نامى از عماد طبرى روى آن ديده نمى شود

بالاى رساله هم نوشته شده: اعتقادات ابن بابويه.

آخرين صفحات اين كتاب، تاريخ زندگى معصومان به اجمال است به طورى كه اطلاعات مربوط به ولادت و رحلت و فرزندان در آن آمده است. در آخرين صفحه آمده است: و اين در كتاب نزهة الخاطر مذكور است كه امروز مكان آن حضرت در جزاير مغرب است كه آن را علقمه خوانند و هر يك از فرزندان او در جزيره حاكمند و نام آن جزيره ها اين است ميازله و ناعمه و صالحيه و حفره و بيضاويه و توريه و كامليه و مسكن آن حضرت در كامليه است.

14. كتاب در امامت: وى در مقدمه اسرار الامامه مى نويسد كه كتابى در رى در باب امامت به فارسى نوشت و سپس به عربى آن را ترجمه كرده است. (اسرار: 29) از عبارت چنين به دست مى آيد كه عربى آن، همين اسرار الامامه است. اين كه فارسى آن كجاست، آگاهى نداريم و البته كتاب حاضر (اخبار و احاديث) ربطى به اسرار الامامه ندارد.

15. نزهة الاصول فى تحفة آل الرسول: عماد ذيل يكى از بحث هاى اوليه

ص:25

كتاب اسرار الامامه ذيل بحث از امكان داشتن علم به بارى تعالى با توجه به ناديده بودن او پاسخى داده و سپس تفصيل را به كتاب ديگرش با عنوان نزهة الاصول فى تحفة آل الرسول حواله مى دهد (اسرارالامامه: 43).

16. كمال النبوة فى اثبات الملائكة: مؤلف در مناقب الطاهرين: 1/ 248 مى نويسد: و من در كمال النبوة فى اثبات الملائكة به دليل واضح به توفيق الهى روشن كردم كه ممتنع نيست صعود جسم ثقيل و هبوط جسم ضعيف خفيف.

17. دلائل المؤمنين فى فضائل اهل بيت المعصومين (همدان: 6/ 10836؛ ملك 837 و 3892 به نقل از فهرست دانشگاه: 17/ 99). اين همان مناقب الطاهرين است و نه جز آن. در واقع نام كتاب «مناقب الطاهرين و دلائل المؤمنين فى فضائل اهل البيت المعصومين» است.

18. معجزات النبى و الائمه يا لوامع الانوار فى الفضائل و المعجزات: صاحب رياض از نام دوم ياد كرده گرچه احتمال در خطاى نسبت به عماد طبرى را داده و مى گويد از زوارهاى است (رياض: 2/ 273). به هر روى مهم ترين اثر طبرى در باب فضائل ومعجزات كتاب مناقب الطاهرين است. افندى نوشته است كه طبرى در اثناى كتاب اسرار الامامه به كتابى در باره معجزات از خود ياد كرده است (رياض: 2/ 273)

19. رساله در معناى آل محمد: وى در مناقب الطاهرين: 1/ 21: مى نويسد: چنان كه من در اين باب شرحى تمام كردم و رساله مفرد به آيات و اخبار و اشعار و دلايل بنوشتم كه آل محمد فى قولك اللهم صل على محمد و آل محمد اهل بيت و عترت رسول است نه امت ...

ويژگى هاى آثار طبرى

به طور كلى بايد گفت، آثار طبرى در يك حوزه به خصوص بوده و آن هم مباحث مربوط به امامت به معناى وسيع آن است. در اين زمينه، كار اصلى وى همان كتاب كامل در سقيفه است. اين كتاب، اثرى متنوع، پر مواد و در عين

ص:26

حال، از جهت اتقان تاريخى، متوسط و در بسيارى از موارد بلكه غالب آنها بدون مأخذ است. به همين دليل مطالب تاريخى كه در آثار وى آمده است بايد با منابع ديگر تعديل شود. با اين حال، نبايد تصور كرد كه اين مسأله در باره همه مطالب آن صادق است، به عكس، اين كتاب، نصوص تاريخى و حديثى فراوانى را براى ما نگاه داشته كه ارزش فوق العاده دارد. ساير كتب وى نيز در همين حوزه امامت بوده و عمدتا تلاش وى اثبات حقانيت امامت امام على (ع) و اولاد آن حضرت و نقد مخالفان است.

در باره اين آثار چند نكته كلى را مى توان يادآور شد:

1. شايد دليل برجاى ماندن آثارش، يكى آن باشد كه وى نكات تازه و فراوانى را در مجادلات كلامى شيعه بويژه در مبحث امامت مطرح كرده و از روى نيازى كه شيعيان به آثارش داشتند، آنها را استنساخ كرده و به دست نسل هاى بعد رسانده اند. استدلال هاى كلامى وى از يك سوى و بهره گيرى وى از آثار اهل سنت از سوى ديگر، رنگ خاصى به آثار وى بخشيده است. وى از منابعى بهره گرفته است كه متعلق به نسلى از سنيان ضد اموى ومحبّ اهل بيت بوده و بعدها آثارشان از ميان رفته است. كار وى در استفاده از اين قبيل آثار، به كارهاى ابن طاووس و اربلى مانسته است.

2. ويژگى ديگر كارهاى او حفظ بخشى از ميراث مكتب فضائل نويسى اهل بيت (ع) در اصفهان است. در اين زمينه يكى از نكات برجسته در آثار وى، بهره گيرى از ميراث حديثى اصفهان در باره فضائل اهل بيت است كه ميراثى گرانبها و با ارزش مى باشد. اينها آثارى است كه شاخص ترين نمونه آن مناقب ابن مردويه (م 410) است كه مع الاسف در گذر زمان از ميان رفته و تنها بازسازى شده آن توسط دوست دانشمند ما جناب آقاى حرز الدين به چاپ رسيده است. كتاب ديگر ابن مردويه كه همراه با مناقب او در يك مجلد چاپ شده كتاب ما نزل من القرآن فى على است.

كتاب ما نزل من القرآن فى على عليه السلام از ابونعيم اصفهانى نيز توسط

ص:27

مرحوم محمدباقر محمودى منتشر شده كه مربوط به همين مكتب فضائل نويسى اهل بيت (ع) در اصفهان است (تهران، 1406). چهار كتاب عمده كه طبرى از آنها نقل كرده عبارتند از المجتبى، منتهى المطالب، مناقب ابن مردويه و نكت الفصول كه شرح آنها در كتابخانه طبرى خواهد آمد.

3. ابتكارهاى فراوان در استدلالها و پاسخ به شبهات متصور در مبحث امامت كه به نظر مى رسد، در ميان نويسندگان متقدم و متأخر كم مانند است، گرچه لزوما نه نيرومند. در اين زمينه بسا بتوان او را در تفريعات فراوانش در گشودن راه براى استدلالهاى كلامى شيعه با شيخ مفيد مقايسه كرد. طبيعى است كه باز هم بايد تأكيد كرد كه اين مقايسه بايد در كميت باشد نه كيفيت. با اين حال، برخى از نكات واقعا ارزشمند است. براى نمونه مى توان به برخى از مباحثى كه در همين مقدمه در معرفى اسرار الامامه آورده ايم مراجعه كرد.

4. استفاده از منابع و آثارى كه دست كم امروزه در دسترس ما نيست. در اين زمينه هم آثار عمادالدين طبرى زبدگى خاصى داشته و هرچند نه در حد ابن طاوس اما به هر روى، از شمارى از آثارى كه اكنون در دسترس ما نيست استفاده كرده است. بايد توجه داشت كه وى در برخى از آثار خود كمتر ارجاع مى دهد كه از آن جمله در مناقب الطاهرين است.

به طور كلى بايد گفت تركيبى از ويژگى هاى ياد شده در آثار او، سبب توجه خاص به آنان و بهره گيرى از آن توسط عالمان شيعه در دوره هاى بعد شده است. در اينجا بايد گفت در عين حال كه آثارش قابل استفاده است، اما در پذيرش آنها مى بايست با احتياط رفتار كرد. به خصوص در كامل نوعى اخبار تازه شگفت وجود دارد كه تحقيق جدى ميطلبد. براى نمونه وى براى نخستين بار از دختر كوچك امام حسين (ع) ياد كرده كه در شام با ديدن سر پدر درگذشته است (كامل: 2/ 179). مطالبى كه وى در قضاياى اسرا بيان كرده براى مرحوم حاج شيخ عباس قمى جالب توجه بوده و وى بخشى از آنها را در فوائد الرضويه: 63- 66 ضمن شرح حال عماد طبرى آورده است.

ص:28

يكى از اين موارد داستان ابولؤلؤ و فرارى دادن او به ايران است. طبرى در كامل مينويسد: هم آن شب ابولؤلؤ را دلدل نشاند و گفت آنجا كه دلدل بايستد بزمين فرود آى. و هم در آن شب زنى بخواه و نامه اى به او داد به اهل قم كه در حال وصول او به قم، زنى به عقد نكاح به او دهند و چون سال تمام شد و مردم به طلب او به قم رسيدند او پسرى آورده بود، مردم را معلوم شد كه از معجزات على بوده است. اين شايعه به قدرى بى پايه است كه خود عماد به دنبالش مى نويسد: و اين روايت صحتى ندارد بلكه ابولؤلؤ هم در مدينه بود و عمر نگذاشت كه او را بكشند و گفت نشايد كه غلامى در عوض خون من بكشيد و گفت او را آزاد كردند (كامل: 2/ 112). روشن است كه خبر اخير هم نادرست است، زيرا به روايت منابع معمول تاريخى، ابولؤلؤ در همان مسجد در وقتى كه عده اى را كشت و عده اى را مجروح كرد، كشته شد.

5. به طور كلى بايد توجه داشت كه بسيارى از مطالب تاريخى كه طبرى مطرح كرده، اخبار منحصر اوست و منشأ و منبعى براى آنها ياد نكرده است. اين قبيل اخبار و احاديث و نقلهاى تاريخى به احتمال قريب به يقين در برخى از آثار شيعى، اعم از تاريخى يا داستانى از آن روزگار وجود داشته كه به مرور به دليل تقيه يا غلبه نگرش اصولى در شيعه، از ميان رفته است. نمونه آن رواياتى است كه در باره مرگ معاويه نقل مى كند: و گويند چون خلق، برص او را معلوم كردند، غوغا كردند بر سر آن لعين. او گريخت و به چاه نجاست فرو شد. مردمان سر آن چاه را بگرفتند و آن چاه در دمشق مشهور است (كامل: 2/ 173). در حاويه آمده است كه يزيد خمر خورد و بر سر امام حسين (ع) ريخت. زن يزيد آب و گلاب بر گرفت و سر امام حسين را بشست. (كامل: 2/ 178).

اخبار مورد بحث، تصوير ويژه اى از تاريخ اسلام به دست مى دهد كه به مقدار زيادى با آنچه سنيان در كتابهاى خود آورده و يا شيعيانى از قبيل شيخ مفيد در ارشاد بر اساس منابع رايج مسلمانان نوشته اند متفاوت است. عقيده

ص:29

مؤلف آن است كه آنها تقيه كرده و اين مطالب را نياورده اند. وى بر آن است كه حتى خودش نيز از شش دانگ، گرچه در چهار دانگ تقيه نكرده اما در دو دانگ بقيه، تقيه كرده است. البته اين سخن تنها مربوط به متفردات تاريخى عماد طبرى است و الا بسيارى از مطالب او از آثار معمول تاريخى و حديثى گرفته شده و خود وى هم البته نه درهمه جا، نام برخى از اين آثار را ياد كرده است.

6. از ويژگى هاى ديگر آثار او اشارات فراوانى است كه مى توان از آنها به عنوان فوائد تاريخى ياد كرد. بسيارى از اينها در آثار مختلف وى تكرار مى شود اما به هر حال، براى شناخت وى و افكارش به عنوان يك ايستگاه در تاريخ شيعه قابل توجه است. ما اين مطالب را تا آنجا كه توانستهايم در ادامه همين مقاله آوردهايم.

آگاهيهاى تاريخى در آثار عماد طبرى

مؤلف در موارى از كتابهايش در باره خود و محيط اطرافش سخن مى گويد. اين مطالب به طور عمده مربوط به تأليفات، شرايط مذهبى اطراف خود و شهرهايى است كه به آنها سفر كرده است. در اينجا برجسته ترين نكاتى كه وى در اشاره به مسائل روزگار خود و نيز در وصف الحال خويش آورده عينا از آثارش منهاى اسرار الامامه و كتاب اخبار و احاديث- نقل مى كنيم. مطالب آن دو كتاب را مستقلا بررسى و تحليل كرده و در همين مقدمه آوردهايم:

كامل، ج 1 ص 11- 15: و امروز در جهان، مَشاهد ايشان امامان قبله حاجات جهانيان است و ملجأ مؤمنان و منافقان! و هر سال چند معجزات بر سر روضه پاك مقدس هر يك از ايشان ظاهر مى شود و مواليان ايشان روز به روز در ترقى و زيادت مى شوند، چنان كه در ملك مازندران كه مولد مصنف اين كتاب است الحسن بن على بن محمد بن حسن، صد سال قبل از اين پانصد تن شيعى نبودند. امروز كه سنه خمس و سبعين و ستمائه (675) است، پانصد تن مخالف نباشند و به معجزه ائمه، ايشان جمله مؤمن و معتقد شدند و عن

ص:30

قريب باشد كه عالميان اين طريق اختيار كنند ... و اگر چنان كه گفته ما باور ندارى، به نظر عيان درنگر به عدالت و مرحمت و عظمت و عاطفت و جهاندارى و دين پرورى پادشاهى كه متجلى است در قدم مملكت و سلطنت و نسب عالى و جوهر پاك و علو همّت و احاطه انواع علوم و فنون كفايت و كياست و حسن سيرت و صفاى سريرت و عمده عقيدت ومحفوظ دين و دنيا. كه باشد بدين صفت الّا مخدوم مطلق حجة الحق على الخلق، اعدل السلاطين الاولين و الاخرين علاء الاسلام و المسلمين محمد بن صاحب الاعظم، عرق من شجرة المملكة و نبعة من دوحة السلطنة شمس الحق و الدين عماد الاسلام والمسلمين محمد بن محمد صاحب الديوان- حرس الله عليهما و ابقاهما مبرقعَين بالعزة والجلال قابضَين على أعز الرفعة و الكمال ناهضَين فى عقدة المجد على اقدام الهمم فياضييَن للايادى و النعم باسطَين للعدل فى الامم بحقّ محمد و على و اهل بيتهما الطاهرين آمين الى يوم الدين- به بركت حُسن سيرت و بسط عدل و اعتقاد صادق به خاندان محمد (ص) و برائت از اعادى اين خاندان و تربيت سادات و علماى اهل بيت عليهم السلام حق تعالى رايت دولت او بر اقاصى عالم بركشيد ... و چون آفتاب اين دولت از مشرق سعادت طلوع كرد و نور معدلت و مرحمت او بسيط زمين بگرفت، دندان ظلم ظالمان بر بندگان خداى كند شد ... و اين همه دعاى صاحب ديوان است، دعاى گوى اين دولت و جامع و مؤلف اين حديث بر ثنا خوانى و دعاگويى و خدمت كارى اين حضرت مفاخرت مى كند بر علماى زمين و مباهات مى نمايد بر دانشمندان اولين و آخرين. و اگر برهان طلب كنى، بدان كه اوّل كسى از محبان ومواليان و فقهاى اهل البيت- عليهم السلام- كه بدين دولت محفوظ شد و حق خدمت دينى ثابت كرد و كتب شيعه از بهر اين حضرت جهان پناه تصنيف كرد، اين كمينه بندگان بود به توفيق الله تعالى و به بركت خاندان رسول (ص) و به معجزه قائم آل محمد (ع) و به اسم اين بساط سلطنت كتاب مناقب الطاهرين تصنيف كرد ...

ص:31

و همچنين كتاب منهج در عبادات و در نماز و روزه وزكات و خمس و جهاد با جمله توابع از فرائض و نوافل و ادعيه و نيابت و احكام آن وكيفيت عبادات و هرچه مكلف بدان محتاج باشد در سالى چنان كه مبتدى و منتهى بدان محتاج بوده در يك جلد.

و همچنين اربعين فى تفضيل اميرالمؤمنين على صلوات الله عليه وامثال آن در امامت و غير آن و جمله در محل عرض افتاد ... جمله قبول كرد قبول الرضا ...

و چون مناقب الطاهرين و اخوات آن جمله تولى بود، لازم بود در قسم تبرّى هم شروع كردن به بسط تمام مختلط به عربى و عجمى براى عموم فائده مبنى بر ابواب و فصول و دلائل ومسائل و بعد از استخاره و استجازه از حضرت واجب الوجود عمت عاطفته و قدرته على العالمين اسم اين كتاب الكامل البهائى فى السقيفه آمد. ايزد تعالى جل و علا اين تحفه را برمخدوم- زيد قدره- مبارك گرداند و ايام اين دولت را به انواع عزّت و كرامت مزين دارد.

كامل، ج 1 ص 28: مصنف اين كتاب الحسن بن على الطبرى گويد در سنه سبعين وستمائه 670 در شهر بروجرد [در چاپى: يزدجرد] حاضر شدم، عامه آن شهر را يافتم كه در حق خداى تعالى چيزها مى گفتند كه بازگفتن آن لائق نيست. برخاستم و پيش مفتى و مقتداى آن شهر رفتم كه منسوب بود به زهد و ورع و علم و قضاى آن ولايت بدو متعلق بود و گفتم شما كه مقتداى اين ملك ايد و مشاراليه خاص و عام، بايستى كه عامه را نگذاشتى كه اين محالات به حق تعالى نسبت كنند. چون اين حكايت بشنيد، بخنديد و گفت: اى فلان! اگر من از ايشان بدتر باشم و زياده تر از آن گويم كه ايشان مى گويند، چگونه باشد؟ قريب يك ماه ميان من و وى، در اين باب هر روز چند نوبت مباحثه رفتى و حال من با وى چنان بود كه حال نوح با قوم خويش. (فلم يزدهم الّا فرارًا) ... و دوستى از من در آن ديار با بزرگى بحثى در اين باب مى كرد، جواب داد كه ترا سر و ريش باشد و خداى را نباشد! روزى در مسجد جامع حاضر

ص:32

شدم، شنيدم كه واعظى منقبت معاويه مى گفت. به آخر كلام گفت: حق تعالى بفرمايد كه فرداى قيامت از براى معاويه تختى بنهند، بالاى آن عرض به چند مساحت و حق تعالى در زير آن تخت بنشيند! فاعتبروا يا اولى الابصار.

كامل: 1/ 43: در سنه اثنين و سبعين و ستمائه (672) كه داعى مؤمنان و مصنّف اين كتاب الحسن بن على الطبرى از قم به اصفهان رفت به سبب استحضار و التماس واشارت خواجه جهان بهاء الحق و الدين محمد صاحب ديوان، مدت هفت ماه آنجا بود وخلقى به سبب حضور اين بنده كمينه توفيق يافتند بدانستن علوم دينيه از مردم اصفهان وشيراز و ابرقوه و يزد و طرف آذربايجان از سادات و صدور و اكابر كه در آن بساط جهان پناه حاضر بودند منتفع شدند چنان كه آن حال در عرب و عجم مخفى نماند و امروز مى گويند و خواهند گفت تا روز قيامت. حاصل كه سيدى چند از شيراز حاضر شدند وحكايت كردند كه در شيراز بوديم هرگز مجال و زهره آن نبودى ما را كه بيرون از خانه خويش استبراء واستنجا كنيم. اهل سنت هر وقت كه ما را با ابريق بديدندى آغاز تشنيع مى كردند كه ايشان رافضيانند. عجب كه خواجه بول و غايط نشويد، سنى نيكو اعتقاد باشد و جمعى كه به حكم «و يُنزّل من السماء ماءً ليطهّركم به» خود را بشويند رافضى باشند.

كامل: 1/ 46: به اتفاق عالميان الم يجدك يتيما فآوى آيا نيافتيم تو را بى پدر و مادر پس جاى داد تو را در خانه ابوطالب و حق تعالى در حق مواليان گفت: و الذين آووا و نَصَروا آنانى كه جاى دادند رسول را و نصرت كردند؛ مصنف اين كتاب گويد كه روزى در حضرت المولى الاعظم بهاءالدين صاحب الديوان محمد بدين آيه استدلال ساختم به ايمان و اسلام ابوطالب در شهر اصفهان ...

كامل: 1/ 48: مقصود كه در هر دورى شخصى بود كه صاحب دولت و مُمِد ومعاون حق بوده امّا باطنا و ظاهرا چنان كه در دور ما بهاء الدنيا و الدين صاحب ديوان است، رفع الله رايات الاسلام و المسلمين ببقاء دولته ... بنابر اين

ص:33

حمد و ثنا خداى را كه مصنّف اين كتاب در مبدأ جوانى و عنفوان ايام شباب خويش تمسك بدين خاندان كرد و بدين خاندان موافق آمد و به عقيده مرضيه و اعتصام به عروة الوثقى ملحوظ شد.

كامل: 1/ 53: روزى به خدمت مخدوم زاده حاضر بودم به صحراى قريه بطريه به دهى قريبه بين قم و كاشان در دهم محرم سنه ثلاث و سبعين و ستمائه «673» و حال مقتل عترت رسول (ص) شمه اى تقرير مى كردم. دانشمندى آنجا حاضر بود و تصديق داعى مى كرد و مدد مى داد خوفا من بطشه و طمعا فى ماله، از ترس ايذاى صاحب ديوان وطمع مال او. چون از پيش من برخاست، در حال شنيدم كه با ناصبى اى مذمّت امام حسين مى كرد و مدح يزيد با آن كه در ميان علماى ايشان گويند او منصف تر است. با انصاف اين است كه استماع كردى، پس بى انصاف چگونه باشد؟ سنه 672 در اصفهان بودم. روزى از بساط دولت به منزل خود آمدم. علوى مستعرب نزد دعاگو آمد و مرا گفت: اى فلان! امروز من پيش دانشمندى بودم. دعاى وى كردم به الفاظى كه مقدور شد و به آخر گفتم: حشرك الله مع ابى بكر و عمر و عثمان. او در جواب گفت: به خداى كه اگر فرضا در درك الاسفل من النار باشم، با ايشان دوست تر دارم كه در جنّة الخلد باشم با نعيم و حور وقصور با على و اهل بيت.

كامل: 1/ 61: اما تعصب ميان ملل اسلاميان دائما بودى تا نوبت به صاحب اعظم شمس الحق والدين محمد صاحب الديوان رسيد، تعصب از ميان عالميان برداشت و سادات دنيا و علماى زمان به انعام و انظام و ادرار او مرفّه اند و در هيچ دورى سادات را اين عزت نبود و اين احترام نكردند كه در ايام او. و سادات اهل البيت و شيعه خاندان رسول (ص) در مرور ايام و استمرار احوال با مخالفان، مقاسات مى كشيدند و در تنازع و تناكر مى بودند و از جانبين مخاصمت و مشاتمت بلكه مسائمت و محاربت بودى الى يوم هذا كه نوبت ملك و جهاندارى به مخدوم ما رسيد ... فخرج العصبيّة من هامات القدرية

ص:34

انتقام الله على المنافقين حجة الله على سلاطين الجور و الجبر بهاءالحق و الدين محمد بن محمد صاحب الديوان كه در همه عالم هيچ منافقى يا معاندى يا مخالفى را زهره وقوّت آن نيست كه اظهار عصبيّتى كند يا مخاصمتى بلكه اكثر از خوف اين دولت همه اظهار تشيّع مى كنند تا باد چنين باد. و بنده كمينه دوست مى دارد كه دلائلى چند بنويسد قبل الشروع فى المقصود در امامت اميرالمؤمنين على و اولاد وى عليهم السلام، زيرا كه تولّى سابقى است بر تبرّى. تا اين كتاب نفيس از فائدتين خالى نباشد و شيعه را مرجعى باشد و تحقيق مذهب از اينجا بدانند، زيرا كه علماى ما چون ناصر نيافتند و اعادى بسيار بودند، نمى توانند گفتن مگر به تعريض و كنايه. و آنچه به كتابها مى نويسند، همچنين به تعريض مى نويسند مگر جمعى به اندك. اما من بنده واثقم به كرم الهى و به معجزات ائمه عليهم السلام و آنچه دانستم چهار دانگ نوشتم و دو دانگ اهمال رفت لانّ الاجماع حصل بأنّ التقية واجبة. و مع ذلك يعنى اجماع شده اند بر اين كه تقيه واجب است و مرا استظهار حاصل است به سلطانى چون مخدوم بهاءالدين محمد و ديگر علما سندى واستظهارى چنين نيافتند و ما توفيقى الا بالله.

كامل: 1/ 98: در سنه اى كه بنده كمينه مصنّف اين كتاب معتكف عتب جلال خواجه جهان بهاءالدين محمد بن محمد صاحب الديوان بود، روزى در خدمت جمعى علما بر طريق افاده بسيارى از مسائل دينيه علما و عملا در آن روز عرضه كرد جمله درمذهب شيعه. چون از آن جا بيرون آمد منظور خواطر حاضران مرفّه و مرضى الحال شد لنظام المذهب، آن روز از وقت زوال تا به غروب آفتاب صد و چهل آيت قرآن در خاطر جمع كرد كه صحابه رسول (ص) بر آن عمل نكردند الّا از براى خوف اطالت كتاب چهل آيت ضبط كرد و باقى را براى تخفيف كتاب طرح كرد از اين كتاب.

كامل، ج 1 ص 122: در سنه 673 كه مناقب الطاهرين تمام به اصفهان بردم اما خواستم كه به خدمت خواجه جهان بهاءالدين محمد صاحب الديوان رسانم

ص:35

و در مقدمات كتاب اندك تعصب مكتوب بود، داعى دولت با خداى مشورت كرد كه صلاح هست كه اين كتاب به فلان عالم نمايد كه از جمله مقربان است و اگرچه بر خلاف مذهب حق است. اين آيت برآمد كه:

قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ

(شعراء: 29) كامل: 1/ 218: در سنه ست و خمسين و ستمائه [656] در ولايت دامغان يكى ازعلماى وقت بر طريق عتب و تقريع گفت بعد از آن كه اعتقاد داعى مسلمانان مصنف اين كتاب الحسن بن على المازندرانى وى را معلوم شده بود كه جمعى چندين سال باشد كه گذشته باشند و از ايشان هيچ ضررى به شما و آباء واجداد شما نرسيده باشد، چرا از افعال ايشان بيزارى بايد كرد. داعى مسلمانان به جواب گفت كه، پيران هفتاد ساله را چرا چنين بايد كردن كه بعد از ششصد و پنجاه و پنج سال جوانان سى ساله از افعال ايشان بيزارى كنند. آن سائل مقرع خاموش شد در وقت شنيدن ايراد بر وى.

كامل: 1/ 239: ... خاصه من كه مصنف اين كتابم سالى در شهر بروجرد [نسخه چاپى: يزدجرد] به كربت بودم. شخصى كه مشار اليه علماى آن بقعه بود ميان من و او بحثى مى رفت درمذهب ...

كامل: 1/ 282: در اصفهان در سنه 673 روزى در مجلس شخصى حاضر بودم از جمله مفتيان فرق يزيد تقى نامى مشهور به نصب عداوت على و اهل بيت او. آن شقىِ هر دو سرا اين تقرير مى كرد ...

كامل: 2/ 86: و گويند در ديار عرب شهرى است نام آن قرطبه در شب عاشورا جوانان آن شهر سرگاوى يا خر مردارى به دست آرند و به سر نيزه كنند و خلق در دنبال آن سر افتند با دف و چنگ و انواع ملاهى و رقاصان رقص مى كنند و مغنيان غنا مى گويند و بر در خانه هاى گردند و در آن شب طعام هاى گوناگون و حلواها و قطاب ها سازند ازبراى تبرك و شادى و آن سر را تشبيه كنند به سر حسين- عليه السلام- و بدان طرب وشادى كنند و گويند: يا ستى المرؤوسة أطعمينا المنطفسة ... و اين مشهور است كه سنيان عراق و

ص:36

خراسان روز عاشورا سرمه در چشم كشند و هفت دانه پزند و طعامهاى مختلف سازند و زينت مزخرفات دنيامردان و زنان ايشان كنند و پوشند و اين است دوستى كه شنيدى كه روز قتل خاندان ايشان را روز فرح و شادى باشد و آن را عيد ميدانند.

كامل: 2/ 306: و اول وضع اين كتاب بر الفاظ مشكل و عويص جمع كردم، اماچون نظر كردم در حيز تقليل افاده و استفاده يافتم. ثانيا صلاح در آن ديدم كه تبديل كنم عويصات به واضحات و معضلات به مبينات تا فائده در زمين عجم عام گردد و در اكناف عالم شايع شود. و قريب دوازده سال كه همت مصروف بود به جمع اين كتاب به تأويل دلائل و استخراج براهين بر شبهات خصوم و مع ذلك در اثناى اين سعى چند كتاب ديگرتوفيق مساعدت كرد و از آن جمله نقض معالم فخرالدين رازى هم در اين روز به آخر يك مجلد تمام شد به عربيت با سعى بليغ و جهد تمام به ارادت كلمه فكلمه. رحمكم الله وايانا و جميع المؤمنين و المؤمنات. قد تمت هذه النسخة المسمى بكامل البهائى فى السقيفه فى سنه خمسة و سبعين و ست مائة. فالحمد لله رب العالمين.

اربعين طبرى: (مجله مشكوة، ش 12، ص 117): بدان كه مولاناى سعيد نجم الدين حسن بن على الطبرى- طاب ثراه- فرموده است كه: در شهر اصفهان بودم و علماى آن بقعه را يافتم كه جمعى تفضيل صحابه مى نهادند بر اهل بيت و عترت رسول عليه السلام و طايفه اى تفضيل عترت مى نهادند بر صحابه. چون چنين بود اين كمينه دعا گويان برخود لازم ديد دلايلى چند كه مرجح طايفه دوم است نوشتن، به نقل از كتب طايفه اول كه ايشان مفضِّل صحابه اند بر قرابت، چنان كه هيچ آيتى يا حديثى مكتوب نشد الّا كه آن دركتب اهل سنت مسطور است از تفاسير و اخبار و كتب اصوليه و مصنفات ايشان. بنابراين قضيه، ايشان را نرسد كه بر ما انكار كنند يا تكذيب كه از تكذيب ما تكذيب كتب اصحاب خويشتن لازم خواهد آمدن.

تحفه: 101: يافتم كه در زمين دو شهر بود بزرگ. مكه حرم خداى تعالى و

ص:37

مدينه حرم رسول (ص) در اين هر دو مقيمان آنجا شيعى. در مكه زيدى و در مدينه اثناعشرى. اين مطلب، همان گونه كه در شرح كتاب اسرار الامامه خواهد آمد، در آن جا هم مورد تأكيد قرار گرفته است.

تحفه: 103: در اصفهان ميان من و جمعى شافعى كلام رفت در امامت تا به آخرالامر من گفتم: فرض كرديم كه هر چهار خلفا در اين شهر آمدند در سُكّه و خانه اى و على در اين سكّه است و رسول اينجا برسيد بى حرم. در خانه كدامان نزول كند؟ جمله گفتند در خانه على (ع): من گفتم: الحمد لله كه محبّت و مودّت و موالات خود در خانه اى توديع كرديم كه مبيت و مقيل و مهبط رحال رسول (ص) است و آنان را كه رسول باز پس گذاشت ما نيز باز پس گذاشتيم. جمله حاضران تحسين كردند و گفتند به غايت صواب است.

تحفه: 121: قوله تعالى «اذا جاء نصرالله» و قوله «يدخلون فى دين الله افواجا» دلالت مى كند كه شيعه بر حق اند، زيرا كه از جمله ملل باطله به اسلام مى روند و از اسلام نقل مى كنند با شيعه، فوج فوج در اين مذهب مى آيند. چنان كه در ايام ما هزار در ملك طبرستان و عراق و نواحى ديگر شيعه شدند و از آنجا با هيچ مذهبى نقل نكردند.

اين مطلب نيز در كامل و اسرار الامامه به دفعات مورد تأكيد قرار گرفته است.

تحفه: 131: هزار ماه كه هشتاد وچهار سال است در شرق و غرب مداومت برلعن على (ع) كردند به حدى كه نام على كودكان نشنيدند و از ياد پيران برفت و لعنت او چون نماز و روزه در دل ايشان شيرين شد و جاى گرفت با وجود اين حال چون آن باطل بود برافتاد و مقام لعنت، صلوات و مناقب و مدايح ايشان و ابتداى كتب به حمد ايشان وختم كتب به ثناى ايشان و اوسط به اسامى ايشان فاش شد و شرق و غرب مالامال شد و به عوض آن كه لعنت مى كردند امروز صلوات مى فرستند و لعنت لاعنان مى كنند ... امروز ثلث اسلام بلكه ثلثان اسلام مداح او از ملوك و سلاطين و رؤسا و علما و ضعفا روز به روز زيادت مى شوند و آن طرف ناقص مى گردد.

ص:38

تحفه: 258: ... و در دهه عاشورا به عيش و شادمانى مى گذراندند و در ليلة العاشر دست خود را حنا بسته تا روز به سماع و غنا مى بودند، چنانچه اهل لار روز دهم محرم را كالعيد دانسته آن روز را محيا گويند و مشايخ و متصوفه منحوسه در آن روز به استماع دف و نى و سماع مى پويند. نعوذ بالله من شرور انفسهم و من سيآت أعمالهم. لكن بحمدالله و مَنّه كه در اين اوقات فرخنده ساعات، قضيه منعكس شده و در جمله ممالك عراق و خراسان بلكه در بلاد هندوستان بر سر منابر ... بر ابى بكر و عمر و عثمان و جميع دشمنان على كرده، مدح و مناقب اهل بيت سيد المرسلين مى گويند.

مناقب الطاهرين: 1/ 20 16: بنو العباس قرب پانصد سال احياى آن فعلات مى كردند و آن سنت هاى بد به جا مى آوردند و ائمه و سادات و عترت رسول را مى كشتند و منكوب مى داشتند تا حق تعالى انتقام جمله باز خواست و به حديث

«ما عادانا بيتٌ الّا خَرِب و ما نَبَحَ عَلَينا كلبٌ الّا جَرِب»

جمله مستأصل شدند و اثر ايشان نماند و علم اولاد رسول و على عليهم السلام در جهان شايع و متفرق فى الشرق و الغرب و هر روز كه برآمد در ترقى و تصاعد، و كار آن طايف مضلّه در انحطاط و نكبت. ششصد سال خلفاى بنى اميه و بنى عباس اخفاى مناقب اهل بيت مى كردند و روات را مى كشتند و دفترهاى احاديث اهل بيت مى سوختند و مع هذا وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ (توبه: 32) ... آن منافقان مى خواستند كه به دم و دهن كفر و نفاق، شمع شرع محمدى را بنشانند نتوانستند و تا امروز هفتاد و سه مذهب مدّاح ايشان و كتب ايشان ناطق به فضيلت ايشان، و حق تعالى آن امر صعب سهل گردانيد و دل ايشان را مسخر كرد كه مناقب و فضائل و كتابها بنوشتند و اسانيد به ديگران رسانيدند

والفضل ما شهدت به الأعداء ...

و دايما اين طايفه را مدد دادى در هر شهرى و در هر بقعه به پادشاهى به وزيرى، به اميرى ... و اسامى سلاطين وزراء و امراء شيعه كه ناصر دين خدا و رسول بودند در ايّام سلف در كتاب [بعض] مثالب النواصب مسطور است؛ اما آنك در دور ماست ناصر و ممد

ص:39

و معين سيف الله الظاهر، حجة الله القاهر، بركشيده تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ و برگزيده وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ (آل عمران: 26) مظهر العدل و الإحسان مديل أولياء الله و أرباب البرهان، مميت البدعة و مبيد العدوان، حافظ بلاد الله، ناصر عباد الله، محبّ أوصياء رسول الله و مبغض أعداء ولى الله، مُشيّد منار الاسلام، مؤكد عماد الدين و الاحكام باسط العدل فى الانام، المولى الصاحب الأعظم، ملك ملوك العرب والعجم، بهاء الحقّ و الدنيا و الدين، علاء الاسلام و المسلمين، محمد بن مولى الصاحب الاعظم دستور ممالك مؤيد به تأييد الهى ممكّن به تشديد دست وزارت پادشاهى ظل الله فى الارضين سلطان السلاطين شمس الحق و الدين عماد الاسلام و المسلمين محمد صاحب الديوان- خلّد الله ملكهما وادام ظلّمهما و زاد عظمتهما- كه به قلم عدل و لسان استمالت او رعايا در اكناف و اكتاف زمين در مسكن خويش مرفّه الحال و مرضىّ البال در تحصيل معاش خويش مشغول اند و به تهديد قهارى و سياست جهاندارى دست تغلّب مفسدان و عاديان و قطّاع الطريق قاصرگردانيد و به بركت بسط عدل او و حسن كفايت و ترتيب جهاندارى و رعيت پرورى، سابق و فايق آمد بر افريدون و اسكندر و كسرى و جباران و ملوك عالم در پايه تخت امرو نهى او از مبهوتان تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ (ابراهيم: 42) شدند و ضعفا و مظلومان كه بقاياى مخالب و مناقير قهر و ظلم ظلمه مى بودند، امروز بر حوالى اين بارگاه اعلى و درگاه عظمت صفير تعجب زنان و رقص و فرح كنان اين تسبيح مى گويند كه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (فاطر: 34) و هر روزى كه سپهر گردون چهارم از افق مشرق طلوع كرد اقبال به تجديد و دولت به كمال بر منجوق تاج سعادت اين بزرگ دين و دنيا الصاحب الاعظم ابن الصاحب الاعظم بهاء الحق و الدنيا و الدين محمد- زيد قدره- نقش مى كند كه وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (مائده: 20) و بحمدالله و المنّه كه به فرّ دولت او امروز تقيه اى كه بر اين طايف محقّه واجب بود حرام شد، و عَلَم دولت اهل البيت- عليهم السلام- بر اقاصى عالم بر

ص:40

كشيدند و در سايه اين دولت، فرق يزيديه و مروانيه و جبريه و مجسمّه و ناصبه منكوب و مخذول شدند، صدق الله حيث قال: سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (قمر: 45) تا باد چنين باد و چنين اولاتر/ تا كور شود هر آن كه نتواند ديد،

بحقّ محمّد و عترته الأخيار.

چون داعى اين دولت باهره ديد كه شعفى صادق واهتمام به اقصى غايت فائض است از اين بساط جهان پناه صلاح در آن ديد كتابى جمع كند در تواريخ و قصص و معجزات و مناقب معصومين- عليهم السلام- ابتدا از پيغمبر (ص) پس ذكر فاطمه (س)، پس ذكر اميرالمؤمنين علىّ و از وى به ائمه تا قائم آل محمد- عليهم السلام؛ بنابراين ابواب و فصول نهاده هر بابى دلايل امامت به قدر حاجت گفته شود زايد بر آنچه در تعريف كلامى و خلاص و نجات و اربعين بهايى نهادى، هم به عربى و هم به فارسى كه داعى جمع كرده بود و همچنين در كفايت در امامت از بهر اين دولت قاهره در شهر اصفهان در سن ثلاث و سبعين و ستمائه كه ملازم بارگاه عتبه آن دولت- ايده الله- بوده است و بسيارى ازعلما و طلبه علوم در آن ديار از طوايف، از آن مستفيد شدند و نسخت گرفتند و ثواب آن به ساحت آن دولت مى رسد و خواهد رسيدن تا به روز محشر.

و در وضع اول اين كتاب ذكر سقيفه و احوال ظلمى كه بر خاندان رسالت رفت و حل شبهات ايشان و جواب احاديث مفتريات ايشان و ذكر ملوك بنى اميه و كيفيت وضع بدعتها در اسلام در اثناى كلام وارد بود؛ ثانيا ديد بر آن نفاذ يافت كه آن باب كتابى بود مفرد آن باب را از ميان كتاب بيرون كرد كه يك مجلد تمام بر آمد و در صدر كتاب جواب اقاويل و مذاهب هر طايفه و از عقب آن دلايل امامت به اقصى غايت رسانيده و دلايل غريبه در آنجا درج كرده؛ و من الله التوفيق.

مناقب الطاهرين: 1/ 21: ... چنان كه من در اين باب شرحى تمام كردم و رساله مفرد به آيات و اخبار و اشعار و دلايل بنوشتم كه آل محمد فى قولك اللهم صل على محمد و آل محمد اهل بيت و عترت رسول است نه امت ...

ص:41

مناقب الطاهرين: 1/ 39: بنده كمينه اربعين بهايى نام به فارسى ساخته است با بسطى تمام در تفضيل اميرالمؤمنين (ع) بر انبياء و اوصياء وصحابه، اينجا تكرار نمى رود.

مناقب الطاهرين: 1/ 133: بدان كه از تصنيف اين كتاب مناقب الطاهرين تا هجرت رسول (ص) ششصد و هفتاد و يك سال است و در ايام گذشته هيچ كس دعوى نبوّت نكرد و هيچ صاحب حجّت ظاهر نشد.

مناقب الطاهرين: 1/ 201: از جمله روزى عالمى را ديدم از مشبّهه و مجسّمه، همايون نام. از وى احوال و مناقب صحابه پرسيدم. گفت: اين بِنصِر [انگشت كوچك] ميبينى، و اشارت به دست كرد كه وى كوچكترين همه انگشتان است و نادر بود كه وى را به كارى مشغول كنند يا حرمتى دارند و نيز به صورت از همه انگلشتان حقيرتر است. يعنى عليه السلام پيش ما به نسبت با صحابه چنين است كه اين حقير از انگشت پيش انگشتان بزرگ. و سخن در دهن ميخاييد و آنچه در دل داشت حيا داشت كه ظاهر كند و هر ساعت مى گفت: فهم كردى؟ بعد از آن كه تعريضى بگفتى به نقيصه خاندان رسول. و چون از اين فارغ شد شروع كرد در ابراء ساحت يزيد و معاويه و عذرها مى خواست و تقرير مى كرد كه فرداى قيامت در بهشت با همديگر باشند. و من مى شنيدم و به حكم «الا أن تتقوا منهم تقاة»- اى تقية جواب به احسن الوجه مى گفتم و به حكم وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (النحل: 125) معقتد الاماميه: 141 140: [پس از شرحى در باره قتل عامل علويان و سخت گيرى بر امامان در دوره امويان و عباسيان مى نويسد:] چون عاقل تأمل كند و با اين همه كه كردند، بحمد الله و منّه كه همه برّ و سهل و جبل، پر از علم فقه و اصول و فروع آل رسول است، سبب آن كه خداى تعالى ضامن دين رسول است و نگهدارنده اين طائفه و علم ايشان است و خالف را چون مؤالف تسخير كرده است تا روايت فضل آل رسول مى كنند و سبب بركات دعاى رسول (ص) است و دعاى ائمه عليهم السلام و هر روز زيادت تر است.

ص:42

كتاب اسرار الامامة آينه تشيع ايران در پايان قرن هفتم هجرى

كتاب اسرار الامامه آخرين يا يكى از آخرين آثار عمادالدين حسن بن على طبرى است، زيرا تاريخ تأليف آن 698 است و با توجه به اظهار نظر خود او كه در شرايط پيرى آن را نگاشته «علوّ السن» نبايد بعد از آن عمر زيادى كرده باشد، گرچه به احتمال زياد وى دست كم تا سال 701 زنده بوده است.

اين كتاب گرچه در باب امامت است، اما در فصول نخستين، و حتى بعدها در لابلاى مباحث ديگر، مسائل اعتقادى را هم به اجمال مرور كرده و نكاتى را درباره توحيد و نبوت و عدل از ديدگاه مذهب تشيع آورده است. با اين حال، اين قبيل مباحث، در مقايسه با مبحث امامت، كوتاه است و عمده كار كتاب در باره جنبه هاى تاريخى و حديثى و كلامى امامت و تفريعات آن است.

اين كتاب را مى توان اثرى مهم در قرن هفتم هجرى تلقى كرد به خصوص كه متأثر از مكتب هاى عراقى مانند مكتب نجف و حله نيست و بيشتر محصول فكر شيعيانى است كه در خود ايران تربيت شده اند. اين گروه، متأثر از ميراث سنتى شيعه و همزمان آثارى بوده اند كه آن زمان در دواير شيعى در ايران رايج بوده است. وى از كتاب الثاقب فى المناقب و همين طور المسترشد فى الامامة طبرى در آثارش استفاده فراوان كرده است. بماند كه مصححان اسرار الامامه به كتاب المسترشد كه همه جا در دسترس است، دست نيافته اند تا در تصحيح از آن بهره برند! احتمال ضعيف مى دهم عماد تصور مى كرده است كه اين ابن جرير هم سنى است و اين هر چند شگفت است اما محتمل است (بنگريد به صفحه 242 كه نام وى را در ميان منابع سنى مى آورد). طبعا مى توان اين احتمال را نپذيرفت. به هر روى مهم در كتاب اسرار آن است كه در شناساندن تاريخ شيعه در اين دوره و ديدگاه هاى رايج بسيار اهميت داشته است.

وى در مقدمه اشاره به تأليف كتاب كامل بهايى خود دارد كه «قديما» آن را تأليف كرده و ميان مؤمنان شهرت يافته است. با اين حال، زمانى كه به رى

ص:43

آمده است يكى از احفاد او از وى خواسته است تا «كتاب فى الامامه» به فارسى بنويسد، به طورى كه داراى «ترتيب غريب» و «تركيب عجيب» باشد. وى اين كار را انجام داده و حاصل آن كتاب متوسطى با شكلى زيبا و متنى لطيف درآمده آن گونه كه كسى مانند آن تأليف نكرده و دوست و دشمن از آن ستايش كردهاند و از آن نسخه گرفتهاند. آنگاه به ذهنش چنين آمده است تا آن را به عربى درآورد. وى مى گويد با وجود سن زيادى كه داشته و چشمش يارى نمى كرده، اين كار را به سرانجام رسانده است (28- 30). اين همان كتاب اسرار الامامه است كه خوشبختانه به دست ما رسيده است.

در اينجا قصدمان مرور بر مطالبى كه در كتاب آمده نيست، بلكه كوشش مى كنيم برخى از نكات مهم تاريخى آن را كه داراى اهميت ويژه است، از آن استخراج كرده ارائه دهيم. عماد در باره خودش نيز اطلاعاتى ارائه مى دهد. از آن جمله اشاره به كتابى است كه در مباحث كلامى و به خصوص بحث علم الهى با عنوان «نزهة الاصول فى تحفة آل الرسول» نوشته است كه در منبع ديگرى از آن ياد نشده است (ص 43).

نقلهاى تاريخى شگفت كه در منابع ديگر يافت نمى شود، در اين اثر هم آمده است. مع الاسف منابع اصلى برخى از اين نقلها و اين كه از كجا آمده است را نمى شناسيم. با اين حال، در اين اثر مهم تر از آن نقلهاى تاريخى، تحليل هايى است كه وى در باب رفع برخى از ابهامات دارد. از آن جمله بحثى در باره علت فراوانى سنيان و كمى شيعيان و مجبور شدن آنان به تقيه ارائه كرده است. وى دليل آن را برخى از فتاوى رايج در مذاهب فقهى اهل سنت مى داند كه كار را براى مردم سهل و آسان كرده است. لحن وى در اين مباحث خطابى و در عين حال غير دقيق است با اين حال، اشارات وى روشنگر برخى از نكات مهم در اين باب است. براى مثال اشاره به حلال شمردن موسيقى و برخى فتاوى ديگر مى تواند به محققان در آن زمينه كمك كند.

به نوشته وى، با اين كه شيعيان اندك هستند، اما زوار يكسره به زيارت

ص:44

قبور ائمه (ع) رفته و شاهد معجزات فراوان هستند. (ص 64). از نظر وى، مهم تر آن است كه در اين روزگار بسيارى از كفار مسلمان شده و مستقيم مذهب تشيع را مى پذيرند، در حالى كه عكس آن يعنى سنى شدن يك شيعه رخ نمى دهد (ص 67). شايد اشاره وى به مغولان باشد.

اين مطلب را در جاى ديگرى هم تأكيد كرده است كه با وجود گرايش عده اى به مذهب تشيع، از شيعيان احدى به مذاهب ديگر نمى گرود (ص 220). و جاى ديگر مى نويسد: ما كسانى را از جميع ملل و نحل و مذاهب اسلامى مى بينيم كه دست از اديان باطل خود بر مى دارند و داخل در طريقه على (ع) مى شوند. بر شمار اين افراد هر روز افزوده مى شود. در روز سقيفه، تنها هفده نفر با على (ع) بودند اما اكنون هزاران هزار از بلاد و قراى مختلف هستند. ما نشنيده ايم كه بگويند فلانى متشيع بود و سنى شد بلكه مى مى بينيم كه عالميان متسنن بودند و شيعه گشتند (لا نجد أحدا يقول: ان فلانا متشعيا ثم تسنّن، بل نجد العالمين أنهم كانوا متسنّنين ثم تشيّعوا). (ص 247). همين مطلب به نوعى ديگر باز تكرار شده است (ص 248). با اين حال، در ادامه مى نويسد: من در دو فرقه اسلام تتبع كردم، ديدم كه شيعه در اقليت و سنت در اكثريت است، و حال آن كه خدا در جاى جاى قرآن از «اكثريت» بد گفته است؛ اينجا بود كه «عرفتُ أن الحق مع الشيعة». (256- 257). خداوند فرموده است كه جهنم را پر خواهد كرد و روشن است كه شيعه اى كه اقليت است مصداق اين پر شدن نخواهد بود (ص 307).

به نظر وى جالب است كه شيعيان كه عُشر عشير اعداء هستند، چنين برابر آنان مقاومت و محاجّه مى كنند و هر روز هم بر شمار آنان افزوده مى شود. به علاوه، هزاران مدّاح هستند كه مناقب امامان را در قالب نظم و نثر ميخوانند آن هم در حضور سلاطين و ملوك و بازارها و از اين راه كسب معيشت كرده ومعظّم و مكرّم هستند و دشمن هم قادر به دفع آنان نيست (ص 69 68). علماى شيعه هم يكسره كتاب مى نويسند و من هم اميدوارم كه كتابم بتواند

ص:45

تمامى آنچه را كه در اين فن بدان نياز است، ارائه كند (ص 69).

وى زين پس شرح حالى اجمالى براى تك تك معصومان آورده و به خصوص در باره امام زمان (ع) بحث مفصلترى آورده و تلاش كرده تا به پرسشها و ابهاماتى كه در اين زمينه هست، پاسخ دهد (ص 88 70). در همين جاست كه سال تأليف كتابش را هم آورده و آن را در طرح اين پرسش مطرح كرده است كه: اگر گفته شود: ممكن نيست كسى از سال 255 تا 698 زنده بماند و زندگى كند، پاسخش اين خواهد بود ... (ص 101). وى مى گويد كه از ديدگاه ما، حضرت مهدى (ع) به لحاظ تعين و تشخص مخفى است نه به لحاظ صورت، چرا كه او در شكل يكى از علماى اماميه است كه همديگر را مى بينيم اما به عينه او را نمى شناسيم. امام زمان براى ما مثل قطب الرجال [اقطاب صوفيه!] براى مخالفان است (ص 108).

يكى از ويژگى هاى اين اثر، تقريبا همانند آثار ديگر وى، استفاده از كتب فضائل و مناقب، جمع آورى علماى سنى شهر اصفهان است. يك نمونه ابوبكر ابن مردويه (م 441) است كه مى گويد او شافعى مذهب و اصفهانىُّ المولد است و از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه: خمسةٌ منا معصومون: أنا و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين (ع) (ص 124). نقل از ابن مردويه در اين كتاب فراوان است.

از ديگر منابع وى در اين زمينه كتاب نكت الفصول فى علم الاصول از ابوالفتوح نجيب الدين اسعد بن ابى الفضائل محمود بن خلف عجلى اصفهانى (م 622) است. از اين كتاب 14 مورد نقل شده است.

از ديگر مصادر وى تفسير ابوبكر محمد بن مؤمن شيرازى است كه كتابش را كه مقتبس از دوازده تفسير بوده به نام نزول القرآن فى شأن أمير المؤمنين ناميده است.

براى مثال عماد يك مورد در باره نزول آيه تطهير در باره اهل بيت از اين افراد نقل مى كند: صالحانى در مجتبى، ابوالفتوح عجلى در نكت الفصول، محمد

ص:46

بن جرير در المسترشد، اصيل الدين قطان در منتهى المآرب، و ابوعبدالله دامغانى در سوق العروس و ثعلبى در تفسيرش (ص 242، 404- 405، 406- 407).

سلمان بن عبدالله نهروانى (م 439) ساكن اصفهان هم از كسانى است كه عماد طبرى از او در اين كتاب و آثار ديگرش نقل كرده است (ص 278).

باور وى به آزار فاطمه زهرا (س) بسيار صريح است و او با تعبير «ضربهم بالسياط بنت النبى (ص)» «حتى اسودّ ذراعها و ماتت عليه» ياد كرده است. به علاوه اين كه «أخذ علىّ مبطوشا مكتوفا مُلبّبا» هم بر آن افزوده شده است (ص 138). وى در اين كتاب و آثار ديگرش روى اين نكته تأكيد مى ورزد كه نام سنى در اصل برگرفته از سنت لعن بر امام على (ع) است كه از زمان معاويه باب كردند نه آن كه برگرفته از «سنت محمديه» باشد. به همين دليل، وقتى عمر بن عبدالعزيز آن را لغو كرد، صداى اعتراض «رُفعت السنة» و «بُدّلت السنة» به آسمان رفت.

يكى از كتابهايى كه چند نوبت از آن نقل شده، كتاب الفتوح ابن اعثم است. از نظر عماد طبرى، ابن اعثم «ناصبى» بوده و «نصب» از مطاوى كتابش كاملا آشكار است (ص 171). از ديگر موارد استعمال ناصبى چنين به دست مى آيد كه وى اين تعبير را بر عموم مخالفان اطلاق مى كند. مبناى اين سخن اين جمله است كه «لايكون الرجل سنيا حتى يُبغض عليّا و لو قدر خردل» (ص 478). بنده بايد بيفزايم: در روزگار ما اهل سنت غالبا اظهار دوستى اهل بيت (ع) دارند.

نكته تازه اى كه عماد طبرى در باره شيعه در حرمين نقل مى كند اين سخن است كه مكه حرم خدا و مدينه حرم رسول است و جز افراد غريب، سنى در آنجا نمى بينيم. اهالى مكه همه زيدى هستند و اهل مدينه همه اثناعشرى اند (ص 171 و بنگريد: تحفة الابرار: 101).

عماد طبرى در زمان بهاءالدين محمد جوينى (م 678) براى مدتى در اصفهان بوده و تحت حمايت وى آثارى در دفاع از تشيع نوشته است. در اينجا

ص:47

از مناظره اى كه زمان اقامت در اصفهان با جمعى از علما در امامت داشته ياد كرده است. به عنوان ختم كلام از آنان پرسيده است: اگر صحابه در محله اى از اين شهر توطن كنند و على (ع) در محله اى ديگر، و در اين هنگام رسول (ص) از راه برسد، و منزلى نداشته باشد، در خانه كه فرود خواهد آمد. گفتند: در خانه على (ع). و او خدا را شاكر است كه كسى را دوست دارد كه رسول خانه او منزل مى كند. (ص 179). يك مناظره ديگر او در اصفهان چنين بوده است كه از سنيان مى پرسد: اگر پيامبر (ص) در صفين حاضر مى شد، به سپاه على مى پيوست يا با سپاه شام بود. گفتند: با على. گفت: اگر فرض كنيم كه محمد در اين شهر مى آمد و خانه خلفاى چهارگانه هم اينجا بود، او به خانه على و فاطمه مى رفت يا ديگران؟ گفتند: در خانه فاطمه و على (426). شايد همان مناظره نخست باشد با زبانى ديگر.

وى سخنى هم از انقراض عباسيان مى گويد (ص 192) و در سراسر كتاب بارها آنان را در كنار بنى اميه قرار داده از ستم آنان به امامان و علويان سخن مى گويد. وى جايى از «العباسية و التيمية و الاموية» ياد كرده است (ص 214). از زيديه هم خشنود نيست و روش قيامگرايانه آنان را كه به عنوان «خروج» از آن ياد مى كند، مورد انتقاد قرار مى دهد. اين كه آنان امامت را به شرط خروج ثابت مى دانند به نظر او درست نيست، زيرا يك روز ممكن است يك صد علوى قيام كنند و طبعا بين آنان اختلاف پديد مى آيد. آن وقت ميان آنان نبرد مى شود و الى آخر كه مشكل لاينحل خواهد شد.

به علاوه، چرا على (ع) زمان خلفا، خروج نكرد؟ آيا آن زمان امام نبود؟

اما اگر كسى بگويد: حسين بن على خروج كرد و زيد هم بدو اقتدا نمود در آن صورت بايد در پاسخ گفت: امام حسين (ع) براى گرفتن امامت قيام نكرد بلكه براى دفع مضرت قيام كرد و اين به قتلش منجر شد. مردم او را به اطاعت يك كافر فرا خواندند و او امتناع كرد. بدين ترتيب خروج زيد، معصيت و بدعت بوده است. اين تحليل وى در باره هدف امام حسين (ع) از قيام هم كه

ص:48

آن را براى «دفع مضرت» مى داند جالب است.

به علاوه، اكثريت علماى تابعين از امام باقر (ع) پيروى كردند و جز شروران امت از زيد پيروى نكردند. به نظر وى «صبر» از شرايط امامت است و به همين جهت امام على (ع) 25 سال صبر كرد. كسى كه خروج مى كند «صبر» ندارد (193- 195). پس يكى از شرايط امامت را ندارد. بدين ترتيب وى نشان مى دهد كه اصلا نظر مساعدى نسبت به زيد ندارد.

وى در جاى ديگرى هم به بحث خروج پرداخته است، آنجا كه اين پرسش مطرح شده است كه چرا على (ع) قتال را كنار گذاشت؟ پاسخ اين است كه خدا از على شجاعتر است اما فرعون و نمرود را آزاد گذاشت. تازه امام على عليه السلام به يوسف (ع) اقتدا كرد يا به موسى (ع) آن زمان كه در خانه فرعون روزگار را سپرى مى كرد.

به علاوه، خروج به سيف مربوط به وقتى است كه دشمن «ظاهر العصيان» باشد، آنچنان كه معاويه بود. اما در شرايطى كه على (ع) بود، مخالفان بر ظاهر اسلام و شرع بودند و ارتداد پنهان بود. به علاوه مگر شرع اجازه كشتن هر كافرى را مى دهد؟ مگر اهل ذمّه نيستند كه قتلشان جايز نيست؟ هارون هم كه على به منزله او نزد پيامبر بود، در مقابل «عَبَدةُ العِجل» جنگ نكرد (329).

اما اين كه مخالفان روز عاشورا اظهار فرح و شادى مى كنند، مطالبى است كه وى در برخى از آثارش به آن پرداخته و در اينجا هم با اشاره به حزن و اندوه رسول (ص) در روز عاشورا مى نويسد: اما مخالفان در روز عاشورا اظهار فرح و شادى كرده، بهترين لباسهاى رنگى خود را مى پوشند و دست و پا را حنا مى نهند و مشغول انواع ملاهى و دف زدن و رقص مى شوند. حتى سنتى گذاشته اند كه روز عاشورا سوره «انا فَتَحنا» را مى خوانند، از روى شادى به آن هدف كه دولت و پيروزى نصيب يزيد شد و توانست عترت رسول و اصحاب را بكشد. در حالى كه ترديدى نيست كه اگر رسول خدا (ص) در كربلا زنده بود و حضور داشت، در لشكر حسين و از ياوران او بود (ص 227).

ص:49

وى در جاى ديگرى از همين كتاب هم از ديار مغرب ياد مى كند كه در شهرهاى زيادى در شب عاشورا سر يك الاغ مرده را گرفته آن را سر نيزه مى كنند و مى گويند اين سر ... است. مردم هم گرد آن جمع مى شوند و در شب مشعلها روشن كرده و به دف زدن و غنا مشغول مى شوند و در هر خانه اى مى ايستند و مى گويند: يا ستى المرؤوسة أطعمينا المنطفسة. منطفسه نوعى شيرينى است كه در آن شب مى خورند و شادى مى كنند و شماتت به قتل حسين ميكنند و دست و پاى را حنا مى بندند و بهترين لباسشان را مى پوشند، چنان كه در اعياد و عروسى ها چنين كنند. كسى كه به اين وضع راضى نباشد، سنى حقيقى نيست (ص 375). راستش بعيد مى نمايد كه اين اخبار دست كم در اين شكل، درست باشد. هرچند اصل جشن گرفتن در عاشورا امرى مرسوم ميان سنيان بوده و عماد در اخبار، احاديث و حكايات هم شرحى از جشن گرفتن اصفهانى ها در عاشوراى سال 673 دارد.

وى در اسرار فصل شگفتى هم در باره تعظيم و تكريم قبايلى كه در كربلا عليه امام حسين ايفاى نقش كردند، آورده است. در شام اين قبايل مورد احتراماند:

بنو السنان فرزندان كسى كه سر امام حسين را بر نيزه اش داشت.

بنو الطشت اولاد لعينى كه سر حسين را در طشت نهاد و آن را پيش يزيد گذاشت.

بنوالنعل اولاد كسى كه اسب بر جسد امام حسين در كربلا دواند. آنان نعل آن اسب را گرفته پدر به پسر مى دهد و حلقه اى از آن را براى تيمّن و تبرّك به در خانه آويزان مى كنند. بنو المكبّر اولاد كسى هستند كه وقت ورود سر حسين به شام، تكبير سر داد.

بنو الفرزدجى اولاد كسى هستند كه سر حسين را از باب فرزدج حرون وارد شهر كرد.

بنو القضيب اولاد كسى هستند كه قضيب براى يزيد آورد تا بر دندان حسين ابن على بزند.

ص:50

بنو الفتح اولاد كسى كه عصر روز كشته شدن امام حسين به عنوان بشارت براى يزيد سوره «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» مى خواند (ص 378).

مؤلف سنى و شيعه بودن برخى از مؤلفان را نمى شناسد. براى مثال چند مورد از كتاب الزينه نقل مى كند اما نويسنده آن را سنى مى داند (ص 219، 250) در حالى كه مؤلف اين كتاب ابوحاتم احمد بن حمدان رازى و شيعه اسماعيلى است. شگفت آن كه مصححان كتاب هم در پاورقى نوشته اند به اين كتاب دست نيافته اند. در جاى ديگرى از محمد بن سائب ياد كرده و اين كه همه مفسران بر اين باورند كه آيه تطهير در باره على و فاطمه و حسن و حسين است جز محمد بن سائب. سپس مى افزايد كه محمد بن سائب به فساد اخلاق شهره بوده است. شهر بن حوشب هم كه اين خبر را از او نقل كرده همان بود كه يك گونى آرد از همسايه اش دزديد و در دارالقضاء قسم خورد كه چنين نكرده اما گونى آرد در خانه اش پيدا شد! (ص 241).

در باره زيارت قبور امامان (ع) هم مى نويسد: يكى از كرامات على و اولادش همين توجه مردم به زيارت آنهاست. شب و روز و تابستان وزمستان هزاران نفر به زيارت آنان مى روند. در ايام سوگوارى براى على و حسين سيصد هزار بلكه بيشتر در آنجا اجتماع مى كنند. علما كتابها در وصف زيارتشان مى نگارند. همه عالميان عظمت مزار آنان را مى بينند، عظمتى كه هيچ سلطانى در شرق و غرب ندارد. سال و ماه نمى گذرد كه عده اى از مريضها سر قبر آنان شفا مى يابند و اين مشهور است. اين كه خداوند اينچنين قلبها را براى رفتن به مزار آنان تسخير كرده امرى خارق العاده و خود دليل بر امامت آنان است (245).

به باور وى، شيعيان در قياس با ديگران، پرهيزشان از شراب و زنا مسلم و در اقامه فرايض و عبادات اهتمام دارند. در حالى كه مخالفان به عكساند. وى مى افزايد: من وقتى اجدادم را با اجداد آنان مقايسه مى كنم همين حال را در شرق و غرب مى بينم و مى فهمم كه آنان بايد به من اقتدا كنند نه من به آنان.

ص:51

امام على (ع) و فرزندانش حاوى تمام مطالب و مناقب، و همه مثالب و معايب در مخالفان است (ص 258).

وى به علوم اهل بيت (ع) از على و امام صادق (ع) و جهات مختلف آنها اشاره كرده و آن را با علوم پيامبران (ع) مقايسه مى كند. در اين ميان، براى نويسنده اين سطور شگفت است كه كمترين اشاره اى در اين كتاب به بحث تحريف قرآن نيست. با توجه به ديدگاه هاى وى، انتظار مى رفت كه او گرايش تندى در اين زمينه داشته باشد، اما آشكار است كه وى قرآن را كاملا بدور از تحريف مى داند.

اما در باره بنى عباس، گذشت كه نگاه او نسبت به اين خاندان بسيار منفى است. وى سلسله عباسيان را يك يك بر مى شمرد و خاتمه آنان را به دست خان اعظم سعيد هلاكو خان مى داند كه همراه با چهارصد هزار از سپاه ترك آمد و با يك صد هزار كنار بغداد لشكرگاه زد. در اينجا با تعبير «قيل» يعنى گفته شده است (گويى منبع درستى براى آن نمى شناسد) مى گويد: امير ابوبكر فرزند مستعصم صبح گاهى در محله كرخ بغداد عبور مى كرد. شنيد كه كسى بر جمعى از صحابه لعن مى كند. همان روز به كرخ يورش برد و غارتشان كرد و بچه هايشان را اسير كرد. اين خبر به وزير دارالخلافه محمد بن علقمى كه متشيع بود رسيد. او از اقدام ابوبكر ناراحت شد و نامه اى به خان نوشت و از او خواست تا سپاه خود را حاضر كند. وى نوشت كه وى امرا و لشكر را خواهد ترساند و در كارها كوتاهى خواهد كرد. خان عادل نيز حركت كرد و مستعصم را با چهل عالم كشت و در دريا انداخت و ملك عرب را گرفت. حديث سماوى يعنى قدسى هم در اين باره هست كه خداى فرمود: من لشكرى دارم كه در شرق مسكنشان داده ام و نامشان ترك است و قلبشان چون آهن است و به گريه كنندگان رحم نخواهند كرد. اينان شجاعان من هستند كه به كمك آنان از عاصيانم انتقام مى گيرم (ص 302- 303). مؤلف با اندكى تفصيل بيشتر اين خبر را در تحفة الابرار: 97 آورده است (از آنجا در مجالس المؤمنين: 2/ 442).

ص:52

بحث هاى جالبى در جاى جاى كتاب مطرح شده است. از جمله بحثى در باره ايمان ابوطالب (351)، تعريف بلاد كفر (357)، تقيه (358)، ايمان پدران انبياء (365)، داستان ازدواج عمر با دختر امام على (ع) (368) و ... در اين جا وى تأكيد مى كند كه لوط دخترش را به كفار داد در حالى كه در اينجا، عمر بر ظاهر اسلام و «راعيا للاحكام الشرعيه» بود. بنابرين چنين ازدواجى مى تواند با معيارهاى قرآن سازگار باشد.

فصلى به عمر بن عبدالعزيز اختصاص يافته و اين كه او تلاش كرد تا سنت لعن بر على (ع) را كنار بگذارد. سپس از مأمون ياد مى كند كه كسى به او گفت كه اگر دستور مى دادى تا معاويه را لعن كنند. گفت معاويه سزاوار نيست تا نامش بر منابر بيايد؛ كارى مى كنم كه اجلاف عرب در كوچه و بازار و محلات و راهها او را لعن كنند (377). اشارتى هم به ابن الراوندى هست و اين كه يهودى بوده و مسلمان شده و وقت مسلمان شدن به امامت عباس بن عبدالمطلب معتقد شده است (394). ادبيات نگارشى وى هم در عين حال كه روان و عالمانه است، اما گاه شكل عوامى به خود مى گيرد. وى پس از نقل اخبارى كه در فضائل خلفا روايت شده است مى نويسد كه اين اخبار، تنها از طريق خود آنان روايت شده و آنان مدعى اين قبيل رواياتند و «شهيدُهُ ذنبه» (شاهدش دنبش است) و بعد هم با تندى مى نويسد كه اينها از مفتريات منافقين است كه از فضائل على (ع) برگرفته به ديگران نسبت داده اند و ميافزايد: «و منارة الاسكندرية و الهَرَمان اهرام مصر- فى حُرم الكاذب» (ص 423- 424).

وى بارها اشاره دارد كه هفده نفر از صحابه در روز سقيفه با امام على (ع) همراهى كردند و يكى سلمان بود كه به اعتراض و به فارسى گفت: بكردى و نكردى و حق ميره ببردى (432). در باره معناى رافضى و شيعى در اين كتاب بارها توضيحاتى ارائه شده كه يكى از موارد آن صفحات 454- 457 است. وى مى نويسد: ترديد نيست كه شيعى بدون حساب به بهشت مى رود اما در اين كه دوستدار اهل بيت (ع) چنين به بهشت رود، جاى تأمل است (459).

ص:53

ى

ك روايت جالب هم اين است كه كسى براى احمد بن حنبل خبرى در فضيلت امام على (ع) روايت كرد و احمد به وى گفت: ناشدتك الله أن تحدث بهذا الحديث قمّيا، تو به خدا سوگند كه مبادا اين حديث را براى قمى روايت كنى (468). اين خبر دليل بر شهرت قمى ها به تشيع در روزگار او در نيمه اول قرن سوم دارد. خبر شگفتى از برخورد احمد بن حنبل با موسى بن جعفر (ع) دارد كه به نظر مى رسد به لحاظ زمانى نبايد درست باشد (482). بخش اخير اين كتاب تلخيص كتاب ملل و نحل شهرستانى است كه گهگاه مطالبى در باره برخى از فرق طبعا از منابع ديگر آمده است. اين مطالب گاه حاوى نكات بديعى است مانند آنچه در باره سبعيه يا نصيريه آمده است (487- 490). در جايى در باره معناى «خدا» كه نامى است كه فارسيان براى الله انتخاب كرده اند آن را به «خود او» بر مى گرداند، يعنى او جز خود او نيست. شعرى هم به فارسى مى آورد [كه از فردوسى است]:

جهان را بلندى و پستى تويى ندانم چه اى هرچه هستى تويى (508).

اين نكته كه صريحا راغب اصفهانى را شيعه امامى مى خواند جالب توجه است: و الراغب من الشيعة الامامية (514).

كتاب در ص 521 به اتمام مى رسد.

به مناسبت شعر فارسى پيشگفته، بد نيست يك دو بيتى را كه در تحفة الابرار: 157 از يك «مؤمن» آورده مرور كنيم:

محب على را به دوزخ چه كارخوارج سزاى جحيم و شرار

روايت رسيده به ما صد هزاركه شيعى ندارد به دوزخ قرار

در باره كتاب اخبار و احاديث و حكايات

الف: نام كتاب

كتاب حاضر اثر مستقلى از عماد طبرى است و بر اساس آنچه از درون آن به دست مى آيد، در ادامه آثار اصلى خود كامل و مناقب الطاهرين و با همان

ص:54

هدف يعنى ترويج تشيع به خصوص در شهر اصفهان و به نام بهاء الدين محمد جوينى نوشته شده است.

در باره اين كتاب چندين پرسش مطرح است. نخست آن كه نام اصلى اين كتاب چيست؟

مع الاسف هيچ نامى براى اين كتاب در مقدمه و متن آن نيامده است. بلكه از ناحيه مترجم و سپس مؤلف بيشتر توضيح متن آمده است. در اين باره كه اين كتاب كدام يك از كتابهاى اوست كه اكنون در اختيار نداريم، دشوار بتوان سخن گفت. براى نمونه كتاب كفايت در امامت يا چيزى شبيه آن كه تنها يك احتمال بدون دليل خواهد بود.

مؤلف، اين كتاب را به عربى نوشته بوده و همان گونه كه خواهيم ديد، در ميان قرن نهم به فارسى درآمده است. افندى مى گويد كه نسخه اى از كتابى در باره امامت را به عربى در خزانه اردبيل ديده است. آن زمان نسخه اسرار الامامه نزد وى نبوده تا با آن مقايسه كند، به همين دليل مى گويد كه اين رساله شبيه به اسرار الامامه است. اگر واقعا آن اثر اسرار الامامه نبوده باشد، مى تواند همين كتاب حاضر باشد. به خصوص به دليل آن كه داخل متن نام كتاب نبوده، او هم در آنجا نامى از آن نمى برد. اما چه نامى مى توان به آن داد؟

نامى كه بالاى صفحه اول نوشته شده است، مناقب الطالبيين است. از اين عنوان در شرح حال او هيچ ياد نشده است. تقريبا مى توانيم يقين كنيم كه كسى صفحات نخست كتاب را كه رواياتى در فضائل اهل بيت (ع) بوده خوانده و از خود چنين عنوانى را به اين كتاب داده است.

عنوانى كه در فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مسجد اعظم قم: به اين كتاب داده شده رساله در امامت است. اين عنوان صرف نظر از آن كه اين اثر كتاب است نه «رساله» چون مستقيم هم در امامت بحث نمى كند، چندان متناسب نيست.

اما اگر قرار باشد از ميان اوصافى كه مترجم در باره كتاب حاضر به كار

ص:55

برده است نامى انتخاب كنيم، مى توانيم بخشى از عبارت ذيل را كه از مقدمه مترجم بر كتاب است، به عنوان نام انتخاب كنيم.

اخبار و احاديث و حكايات درفضيلت اهل بيت رسول و مناقب اولاد بتول، و آن كه ايشان بر حقّند، وديگران كه منكر ايشانند بر باطل، و ظلمي و جوري كه بر اين خاندان رفته.

تا اين جا دو نام مناسب است. يكى كفايت در امامت كه دقيقا نام يكى از كتابهاى وى بوده و مى توان در حال حاضر از آن استفاده كرد. ديگرى انتخاب عنوانى از وصفِ پيش گفته. ترجيح مى دهيم از ميان آن وصف عنوانى را انتخاب كنيم كه چنين خواهد بود: اخبار و احاديث و حكايات در فضائل اهل بيت رسول و مناقب اولاد بتول.

ب: زمان تأليف

اين كتاب بايد در ايام اقامت يا رفت و آمد مؤلف در اصفهان تأليف شده باشد، زمانى كه بهاءالدين محمد همچنان حاكم بلاد عراق عجم بوده است. زيرا در مقدمه جاى نام وى و پدرش به قياس آنچه در مناقب الطاهرين آمده موجود است، و هرچند كسى آن را محو نموده است اما از القاب و دعاى بدرقه، اين مطلب به طور كامل مشهود است. بر همين اساس ما به جاى آنچه محو شده است، نام بهاءالدين محمد بن صاحب الديوان را در كروشه افزوديم.

در اين رساله از سال 673 ياد شده و اين كه در عاشوراى آن سال وى در اصفهان چه منظره اى را ديده است (ص: 81). به علاوه نمى بايد پيش از سال 675 هم كه سال تأليف كامل است نوشته شده باشد. زيرا در مقدمه كتاب حاضر از آن كتاب هم ياد كرده است. بنابرين به دليل آن كه نام بهاءالدين محمد در مقدمه آمده و وى هم سال 678 درگذشته، اين اثر بايد ميانه سالهاى 678 675 تأليف شده باشد.

ص:56

ج: مرورى بر كتاب

در آغاز كتاب، مترجم شرحى در باره علت ترجمه آن به دست داده و آن را به خاطر درخواست «دوستان مخلص معتقد» به انجام رسانده است. ما پس از مرور بر كتاب شرح حال اين مترجم را كه از خاندانى بنام و برجسته، وساكن قم و كاشان بودهاند، خواهيم آورد. وى در اين مقدمه توضيح مى دهد كه كتاب به عربى بوده و عنوان شده است كه اين امر سبب مى شود تا «عوام را از آن فايده نه، و اهل عجم را از آن حظى نه» بنابرين بنا را بر آن نهاده است تا در عين حفظ متن عربى، آن را به فارسى درآورد.

مقدمه مؤلف طبق معهود، از ستايش خداوند آغاز شده و سپس به سراغ اهميت وجود شاهان و اميران رفته وجود توأمان دين و دولت را براى احياى سنت و ترك بدعت آن هم در كنف و حريم امرا و ملوك، مورد توجه قرار مى دهد. وى تأكيد مى كند كه در هميشه زمان، هر كتابى مختصر يا مطول، با «قوّت و وسيله مَلكى با سلطانى يا وزيرى بوده است». اما اين كه چه شد وى اين كتاب را براى بهاءالدين محمد جوينى نوشت داستان چنان است كه مؤلف در اصل مازندرانى بوده و آن زمان، ديار وى، دستخوش انقلابات و «زحمات و تلاطم قتل و اسر و حرب و غارات» بوده است. وى به دو دليل، منطقه جبال را براى زندگى انتخاب كرده است. نخست آن كه از مردمان در باره امن ترين نقطه پرس و جو كرده و «صادر و وارد» به او خبر داده اند كه «اهل عراق در امن و اماناند». به علاوه، حديثى از امام صادق (ع) را آورده كه در آن توصيه شده است كه در وقت فراگير شدن فتنه، راهى قم شويد كه فتنه را به آن راهى نيست.

در اين وقت، با استفاده از امنيت اين منطقه، توانست آثارى در دفاع از مذهب تشيع بنگارد و «چند مطولات و متوسطات و مختصرات به عربى و فارسى جمع» كند. (ص 7). در برابر، ديگران هم بيكار ننشستند و «اظهار ضغاين و ابراز دفاين عداوت عترت رسول عليهم السلام كردند». اما در مقابل او توانست مورد حمايت «دولت جوان جوانبخت صاحب قران فرمان ده و

ص:57

عطابخش زمين وزمان» يعنى همين بهاءالدينمحمد جوينى قرار گيرد. وى بيش از نيم صفحه براى وى القاب آورده است. در نسخه ما جاى اسم سفيد است اما چنان كه در جاى ديگر گفتيم، مقايسه اين متن با آنچه در كامل بهايى آمده، هيچ ترديدى باقى نمى گذارد كه مقصود همان محمد جوينى پسر شمس الدين است كه در اينجا از هر دو ياد كرده و دعاهاى فراوان بدرقه آنان كرده است.

عماد در اينجا از دو دولت او ياد مى كند اول دولت دنياوى و ديگرى دولت دينى. دولت دنياوى هم قدرت شگرف و شگفت اوست كه «امروز تدبير ملك عرب و عجم و تقدير كار ايران زمين در اين بساط جلال با كمال مى گردد». اما اين دولت، در واقع از بركت دولت دينى است كه اساسش «تمسك بالعروة الوثقى و محبت آل عبا از خاندان مصطفى و مرتضى» است. اين جوان «با حداثت سن و قلت ايام و اعوام، دايما مستخبر احوال علماى مدينه و فضلاى زمانه» است و درست همين است «سبب ابقاى ملك و دولت». (ص 9). عماد طبرى در فضاى ايجاد شده آثارى نگاشته و خود مى گويد كه «مناقب الطاهرين شصت كاغذ و كتاب كامل و كتاب منهج بهايى و امثال آن تصنيف» كرده است. در همين جا تأكيد مى كند كه «بنده كمينه قرب ده سال است كه كتب اخبار و تفاسير مخالف و مؤالف را مطالعه مى كند» به علاوه به حرفه مناظره هم كه آن زمان مرسوم بوده مشغول بوده، يكسره در پى اثبات حق اهل بيت و ابطال ديگران بوده است. اكنون يكى از نتايج آن مطالعات همين كتاب است كه در آن «استغراقى و جهدى تمام برفت در تأليف و تمهيد قواعد فوائد اين كتاب تا هر خبرى و اثرى كه مكتوب آمد، از مشاهير اخبار است نه از اوابد غرايب» در آن جمع كند (ص 10). وى مى گويد كه سند حديث را نياورده اما منبع را ذكر كرده است. از اين روست كه نام كتب زيادى در اين اثر آمده كه ما ضمن معرفى منابع عماد طبرى از آنها ياد كرده ايم.

به طور كلى بايد گفت كتاب از دو بخش يا به عبارتى يك مقدمه علمى مفصل تا صفحه 35 و يك بخش اصلى تركيب شده است. بخش يا مقدمه

ص:58

نخست كه كوچكتر بوده و بيشتر جنبه مقدمى نسبت به اصل كتاب را دارد شامل بيست حديث در فضائل امام على و اهل بيت عليهم السلام و شيعيان است. متن عربى حديث با ترجمه و احيانا شرحى در باره آن. نوزده مورد از اين احاديث از كتاب المجتبى اثر محمود بن محمد صالحانى اصفهانى شافعى مذهب است (ص 29) و البته ذيل بعضى، منابع ديگرى هم ياد ميشود. كتاب مجتبى يكى از منابع اصلى وى در اين كتاب است و او افزون بر نقل احاديث از آن، در چند مورد اشعارى هم در فضائل اهل بيت (ع) روايت مى كند (ص 27).

طبرى عنوان اين فصل را اخبار و احاديث وارده در اين باب مى داند كه شيعيان امامى رستگارند. وى ضمن شرحى كه براى حديث ششم نوشته، به مصيبتهايى كه شيعه در طول تاريخ تحمل كرده اشاره نموده از سقيفه و بعد از آن رفتار معاويه و يزيد با شيعيان و به طور كلى بنى اميه كه «هشتاد سال در شرق و غرب، شيعه را مى كشتند و لعنت خاندان رسول مى كردند» سخن گفته و سپس از بنى عباس كه «هشت امام را به زهر كشتند و سادات اهل بيت را زنده در ديوار مى گرفتند». (ص 17).

طبرى بسان ديگر مؤلفان شيعه، در بيشتر ادوار تاريخ خود، تلاش داشته تا با استفاده از مآخذ اهل سنت، روايات فضائل اهل بيت (ع) را گرد آورى كند. از ديدگاه اين عالمان، وجود اين روايت در كتب اهل سنت مصداقى است از الفضل ما شهدت به الأعداء، و بنابرين يك شيعه با ديدن آنها ايمان و اعتقادش استوارتر مى شود. وى در اينجا باز تأكيد مى كند كه «بنده كمينه جامع اين كتاب، امروز قرب ده سال است كه مطالعه كتب اخبار و تفاسير اهل سنت مى كند». به نظر وى، تمامى روايات فضائل، در كتب سنيان هست، جز آن كه پراكنده است.

اما بخش دوم يا به عبارتى بخش اصلى كتاب از صفحه 35 آغاز مى شود و تا پايان يعنى صفحه 252 به درازا مى كشد. اين بخش به طور اصولى، شامل نقد 23 حديث است كه در مآخذ اهل سنت در باره فضائل خلفا و صحابه وارد

ص:59

شده است. اين نقدها متنوع و از زاويه حديثى است. وقتى يك فضيلت براى صحابه يا خلفا نقل مى شود، طبرى بر آن است تا از چند جهت آن را نقد كند. اولا اصل حديث را با دلايل تاريخى و حديثى نقد مى كند و ثانيا اهميت آن فضيلت را در مقايسه با فضائل امام على و ساير اهل بيت مى سنجد و به چالش مى كشد. به عبارتى، بيش ترين تلاش وى در نقد باز هم مبتنى بر نشان دادن فضائل اهل بيت (ع) آن هم با استفاده از مآخذ اهل سنت است.

اين مآخذ كدام است؟ ما فهرست منابع وى را در اين كتاب، در بخش كتابخانه عماد طبرى (بخش دوم همين مقدمه) خواهيم آورد. اما به طور كلى بايد اشاره كنيم كه وى در اصفهان، از آثارى بهره برده است كه ويژه محدثان سنى اصفهان بوده است. اين محدثان در قرن پنجم و ششم در عين تسنن، به نقل احاديث فضائل اهل بيت روى آوردند و آثارى نوشتند كه بعدها مورد استفاده عماد طبرى در همين شهر قرار گرفت. شايد مهم ترين اثر كتاب مناقب ابوبكر بن مردويه است. علاوه بر آن المجتبى، منتهى المآرب، نكت الفصول و راحة الموالف و نيز برخى از آثار ابونعيم اصفهانى از آن شمار است.

يكى از احاديثى كه مورد نقد قرار گرفته است، حديث أصحابى كالنجوم است. وى با استفاده از منابعى چون بخارى و آثار ديگر، اشاره به جريان ارتداد پس از رسول خدا (ص) و مبارزه ابوبكر با مرتدين و اختلاف نظرهاى پديد آمده در باره جنگ با آنها كرده و اين پرسش را مطرح مى كند كه چطور با وجود اين اختلافات، مى توان از آنان پيروى كرد. به عبارت ديگر بايد از كدام يك پيروى كرد؟ «چگونه شايد كه مقتدى به هر يكى مهتدى باشد؟ (ص 45). اختلاف ميان سعد بن عباده كه به دست خالدبن وليد در شام كشته شد، با دستگاه خلافت، باز نشانگر آن است كه نمى توان از همه صحابه پيروى كرد. به علاوه كه روايات صحيحى هست كه تأكيد دارد كه عترت پيامبر «أمان أهل الأرض» هستند. پيش از آن هم حديث لاتسبّوا أصحابى نقد شده و در آغاز نقد آن وى مى گويد: مصنّف و جامع اين كتاب الحسن بن على بن محمد بن

ص:60

حسن الطبرى گويد كه از جمله اورادى كه مرا است بعد از توجه به قبله به نيت اداء فرائض قبل الاذان، يعنى پيش از بانگ نماز، اين دعاست: ربّنا اغفر لنا و لاخواننا الّذين سَبَقُونا بالايمان (ص 35).

روايات ديگر هم از همين دست هستند از جمله اين روايت كه

خير خلق الله بعدى أبوبكر ثم عمر، ثم عثمان، ثم على.

وى در پاسخ روايات معارضى را مى آورد كه ايمان عمر را سه برابر بيش از ايمان ابوبكر مى داند (ص 62). روايت لاتجتمع امّتى على الضلالة را هم با توجه به اختلافات ميان صحابه به خصوص اجماع مردم در قتل عثمان و جز آن نمى پذيرد. و نيز اين حديث كه صحابه خيار امت هستند، با آن هم برخوردهاى زشت با اهل بيت و تبعيد ابوذر و كتك زدن عمار سازگار نيست كه اينان هم صحابه بودند. اگر اين حديث صحيح بودي، عثمان، ابوذر غفاري را از شهر نَبِراندي با ربذه، و عمّار ياسر را چندان نَبِزدي كه غشش رسيد تا نماز پيشين و ديگر و شام از وي فوت شد، و عبداللّه مسعود را چندان نَبزدي كه وي در آن هفته بمرد، و مهاجر و انصار جمع نشدندي به قتل عثمان».

گفتنى است برخى از احاديثى كه وى نقد كرده، چندان مورد اعتناى اهل سنت نيست گرچه روزگارى توسط شمارى از آنان روايت ميشده است. نمونه آن روايت «خذوا ثلث دينكم عن عائشة ...» است كه كمتر نقل شده است.

عماد طبرى كه در سال 673 در اصفهان بوده خاطره اى از روز عاشوراى آن سال نقل مى كند. «مصنّف اين كتاب، حسن بن علي بن محمّد بن الحسن الطّبري المازندراني گويد كه، در سنه ثلث و سبعين و ستمآئة [673] در شهر اصفهان اتّفاق حضور افتاد در عشر محرّم روز دهم به وقت زوال. جمعي علما و فقرا و صلحاي آن شهر را ديدم كه لباس هاي نو و قيمتي پوشيده، سر و ريش به شانه كرده، سرمه درچشم كرده، و دست ها و پاي ها در حنا گرفته به دلال و تبختر و مضاحك به صورت جمعي كه به عروسي روند. مي خراميدند و از طرب و فرح و خرّمي مي پريدند. چون بدان صفت نظر ايشان بر من افتاد،

ص:61

جمله خجل و خاكسار شدند و خضاب دست و پاي از من پنهان و مخفي مي كردند، امّا به لباس هاي عروس و سرمه چشم هيچ نتوانستند كردن.

اين است مسلماني و حفظ بساط نبوّت در عترت. روزي كه رسول را تعزيت است و ماتم، ايشان را عروسي است و تهنيت و فرح. عجب اگر از ما كه شيعه رسول و اهل بيت اوييم حيا نيست، باري بايستي كه از اهل كتاب- يهود و نصاري- حيا بودي، و از روان پاك مصطفي و مرتضي و فاطمه زهراعليها السلام حيا بودي» (ص 81- 82).

وى خاطره اى ديگر هم از سال 673 نقل مى كند و آن زمانى است كه كتاب مناقب الطاهرين را به بهاءالدين محمد داده و او بر آن بوده تا آن را به دو عالم مخالف كه در دربارش بوده اند و «مدار اكثر ملك و استصواب با ايشان» بوده بدهد؛ وقتى براى هر دو استخاره گرفته، بد آمده و نويسنده بر آن است كه خطرى از سر وى رفع شده است (ص 188 و بنگريد همين حكايت را در كامل: 1/ 122).

وى در نقد حديث «انا معاشر الانبياء لا نورث» و به مناسبت اشاره به اين ضرب المثل در مازندران مى كند كه «در ولايت مازندران عامه به افواه گويند كه هر كه مناره خواهد دزديدن اول چاهى به قدر آن به دست آرد» (ص 82). سپس به طور مفصل به نقد اين حديث مى نشيند.

در نيمه دوم كتاب، گهگاه در لابلاى مباحثى كه در نقد احاديث دارد و گاه مفصل مى شود مانند بحث ارث فاطمه زهرا عليها السلام مطالب مستقلى تحت عنوان تنبيه آورده مى شود. از جمله يكى از تنبيه ها با اين عنوان است: در ذكر بعضى از نكال ها كه به اعداى اهل بيت فرود آمده در دنيا قبل يوم القيامه (ص 104). در اين تنبيه از جمله حكايتى مفصل از برخورد منصور عباسى با سليمان اعمش دارد كه شمارى از فضائل امام على عليه السلام ضمن آن نقل مى شود. و تنبيه ديگر در منقبت فاطمه زهرا عليها السلام (ص 118).

منهاى كتب حديث كه اشاره شد، وى از برخى از مورخان هم بهره گرفته كه

ص:62

از آن جمله واقدى و ابن اعثم كوفى است. به خصوص در مورد دوم، بهره وى فراوان است و با اين حال، هم در اين اثر و هم آثار ديگر، از اينان به عنوان ناصبى ياد مى كند. وى از واقدى با تعبير «عثمانى ناصبى خارجى» ياد مى كند. (ص 250) ناصبى از ديد وى عامه مخالفان است نه آن كه واقدى يا ابن اعثم ويژگى خاصى داشته باشند. آشكار است كه آثارى هم در اختيار وى بوده اما نويسندگان آنها را به درستى نمى شناخته است. از جمله به كتاب البدعه اشاره مى كند و در باره نويسنده مى گويد كه وى از اهل اصفهان بود (ص 173). على القاعده وى برخطاست و با توجه به نقل صورت گرفته، بسا مقصودش كتاب الاستغاثه از ابوالقاسم كوفى است.

به هر روى متن حاضر، به رغم آن كه در مقايسه با كامل بهايى، اطلاعات تاريخى كمترى دارد، اما بدون ترديد به لحاظ حديثى، اثرى ارجمند است، زيرا افزون بر استفاده از منابع فراوان حديثى كه امروزه در دسترس نيست، احاديثى در آن يافت مى شود كه دست كم در برنامه هاى موجود رايانه اى نشانى از آن يافت نشد. حتى همان ها هم كه هست، به لحاظ عبارات، تفاوتهايى دارد كه براى اهل فن، سودمند خواهد بود.

فتحان يا خاندان مترجم كتاب

گفتيم كه اين كتاب به عربى بوده و نويسنده اى ديگر در قرن هشتم هجرى آن را از عربى به پارسى درآورده و مقدمه اى هم بر آن نوشته است. وى خود را- عبدالملك بن اسحاق بن عبدالملك بن فتحان الواعظ القمّي محتداً و مولدا و القاشي موطناً مى خواند. كسى كه در قم به دنيا آمده اما در كاشان اقامت گزيده است.

دوست دانشمند ما آقاى حسين مدرسى شرحى مستقل با عنوان خاندان فتحان (قم، 1352 ش) در باره اين خاندان نگاشته و يك يك اعضاى آنان را بر اساس آنچه كه تا زمان تأليف اين رساله از روى كتب تراجم و يادداشت هاى

ص:63

موجود در نسخ خطى مى شناخته، معرفى كرده است.

1. فتحان واعظ قمى (بنيانگذار خانواده كه قطعا عالمى واعظ بوده و على الاصول در نيمه دوم قرن هفتم و شايد اوائل قرن هشتم مى زيسته است).

2. محمد بن فتحان (يادى از وى در سندى از سال 722 شده است كه متن آن را در پايان كتاب خاندان فتحان به عنوان تصوير شماره 1 مى توان ديد).

3. عبدالعظيم بن محمد بن فتحان (وقف نامه اى از وى روى قرآنى با تاريخ 720 براى حرم حضرت معصومه (س) مانده است).

4. عمادالدين محمد بن محمد بن فتحان (بر اساس آنچه در مقدمه عوالى اللئالى آمده، علامه حلى م 726 مع الواسطه از او روايت دارد).

5. شرف الدين اسحاق بن محمود يمانى (نواده دخترى فتحان) كه علامه حلى از طريق وى از خال او عماد الدين محمد بن محمد بن فتحان روايت مى كند. وى زمانى قاضى قم بوده است. اين مطلب در همان سند علامه در مقدمه عوالى آمده است قال: رويت عن مولانا شرف الدين اسحاق بن محمود اليمانى القاضى بقم عن خاله ... (خاندان فتحان: 9)

6. رضى الدين عبدالملك بن محمد بن محمد بن فتحان.

7. شمس الدين اسحاق كه از دانشمندان نيمه دوم قرن هشتم هجرى بوده و در رياض العلماء از وى ياد شده است. دستخطى از او با تاريخ صفر 773 بر برگ پايان نسخه اى كهن از تفسير ابوالفتوح در دست است. اين شمس الدين در سال 773 كه به سفر مشهد مى رفته است، در سبزوار نسخه مزبور را از حسن شيعى سبزوارى خريدارى كرده است. از تاريخ 780 هم دستخطى ديگر از وى روى نسخهاى از فقه القرآن قطب راوندى موجود است كه آقاى مدرسى عينا آن را نقل كرده است.

مترجم كتاب

كتاب حاضر توسط عبدالملك بن اسحاق بن فتحان واعظ قمى ترجمه شده

ص:64

است. اطلاعات ارائه شده در باره وى كه از همين خاندان بلكه چهره اى برجسته از ميان آنان است، بدين شرح است:

8. رضى الدين عبدالملك بن شمس الدين اسحاق بن رضى الدين عبدالملك بن محمد بن محمد بن فتحان واعظ قمى. دكتر مدرسى طباطبائى در باره وى نوشته است: افندى او را فاضل و عالم و فقيه و از بزرگان علما و فقها دانسته و در مقدمه عوالى هم با وصف سيد الفقهاء و العلماء از او ياد شده است (خاندان فتحان: 12). وى در اواخر قرن هشتم به دنيا آمده و نزد بعضى از دانشمندان بزرگ آن دوره در ايران و عراق درس خوانده و پيش از سال 838 به كاشان مهاجرت نموده و در همان شهر شاگردانى فاضل پرورده و حوزه درسى گرمى داشته است. او نخستين كس از اين خاندان است كه در كاشان اقامت گزيده و نوادگان او نيز همه در همان جا بوده اند. وى پس از سال 851 و پيش از 877 درگذشته است.

افندى كه سه مدخل به او اختصاص داده اما آنان را يكى مى داند، در وصف وى نوشته است: از اجله علما و فقها بود و پسرش علاءالدين فتح الله از او روايت دارد. ابن ابى جمهور هم گاه از طريق سبط او و فرزندش و گاه صرفا از سبط او وجيه الدين عبدالله بن علاءالدين فتح الله روايت مى كند. (رياض: 3/ 268). در مدخل بعدى با تعبير «فاضل، عالم، فقيه» از او ياد كرده است. در مدخل سوم هم اشارتى به اسم دارد و بس (رياض: 3/ 269).

آقاى مدرسى سپس در باره اساتيد و مشايخ اجازه وى به نقل از رياض چنين نوشته است: از اساتيد و مشايخ اجازه او چهار تن را مى شناسيم: ابوالعباس جمال الدين احمد بن فهد ابن فهد حلى درگذشته 841. زين الدين على استرآبادى. شرف الدين بن تاج الدين حسن سرابشنوى. مقداد بن عبدالله سيورى حلى فاضل مقداد. او به واسطه اين چهار تن به تفصيلى كه در ديباچه عوالى مذكور است از آيت الله علامه حلى عالم بزرگ شيعه روايت مى كند و از آنجا كه بعضى از اين بزرگان در مراكز علمى آن روز شيعه در عراق

ص:65

عرب اقامت داشته اند چنين بر مى آيد كه او قسمتى از تحصيلات خود را در آن نقاط به پايان برده است.

نيز دكتر مدرسى در باره شاگردان وى مى نويسد: او خود چنان كه افندى مى نويسد شاگردانى فاضل داشته است. در آغاز رساله شرح مسأله نهبيه او مى بينيم كه آن را به خواهش عده اى از برادران و جمعى از خواص دوستان نگاشته (نسخه ش 1231 مجموعه طباطبايى مجلس، ص 150، سطر 4) كه على الرسم بايد مقصود شاگردان و حاضران درس او باشد. فرزندش علاءالدين فتح الله و نواده اش وجيه الدين عبدالله از اين گروهند و هر دو از وى روايت مى كنند. جز آن كه افندى در قصبه دهخوارقان تبريز اجازه اى از براى شاگرد ديگرش زين الدين على در پايان نسخه اى از قواعد علامه ديده است. آن اجازه مورخ 24 محرم سال 851 است. در آنجا نامش چنين آمده: كتبه اضعف عباد الله تعالى و أحوجهم الى عفوه و غفرانه و احسانه عبدالملك بن اسحاق بن عبدالملك القمى مولدا و نجارا [اصلا و حسباً]، القاسانى مسكناً و داراً، غفر الله له و لوالديه و لجميع المؤمنين و المؤمنات، و صلّى الله على خير خلقه محمد و آله و عترته.

اما آثارش: آقاى مدرّسى مى نويسد: در مجموعه شماره 1231 طباطبائى كتابخانه مجلس شوراى ملى تهران رسالهاى از او در شرح مسأله نهبيه از مسائل كتاب ارث قواعد علامه هست (152 150) كه وى آن را چنان كه گذشت به خواهش عده اى از برداران و خواص دوستان در آغاز ذيحجه سال 838 نگاشته و از آن بر مى آيد كه او به علم حساب و رياضيات دانايى و آشنايى داشته است. (خاندان فتحان: 15) آقاى مدرسى متن كامل اين رساله را به صورت عكسى در پايان رساله خويش چاپ كرده اند. وى در پايان رساله نامش را عبدالملك بن اسحاق بن عبدالملك بن فتحان قمى مى نامد. نسخه اى هم در فهرست مجلد (ج 2/ 23، ص 820) معرفى شده است.

آقاى مدرسى مى افزايد: جز اين در آغاز نسخه اى از ايضاح فخرالمحققين

ص:66

دستخطى از اين دانشمند ديدهايم با اين متن: دخل فى نوبة العبد الحافظ عبدالملك بن اسحاق بن عبدالملك بن فتحان الواعظ. حرره بخطه، غفر الله ذنوبهم بمحمد و عترته الطاهرين الطيبين. (خاندان فتحان: 17)

9. علاءالدين فتح الله فرزند رضى الدين عبدالملك از دانشمندان بزرگ روزگار خود بوده و در ديباچه عوالى با وصف المولى الفاضل الكامل و در سند انتقال مسلسل روض الجنان مذكور همان نسخهاى كه جدّ وى از حسن شيعى سبزوارى در سال 773 در سبزوار خريد با عنوان علامه مغفور ياد شده است. او مانند پدر خود از مشايخ اجازه است چه از پدر خويش و فرزندش وجيه الدين عبدالله از او روايت مى كند. از علاءالدين فتح الله اثرى علمى شناخته نشده، ليكن چند دستخط از او در سجلات وقف نامه هاى مير عمادى كاشان ديده مى شود (خاندان فتحان: 17- 18).

اما ديگر افراد شناخته شده از اين خاندان:

10. وجيه الدين عبدالله فرزند علاءالدين فتح الله. دستخطى از او ذيل وقف نامه اى مورخ 23 رجب 877 و وقف نامه اى مورخ 8 شعبان همان سال موجود است (خاندان فتحان: 20).

استاد مدرسى از تنى چند نفر ديگر هم از اين خاندان به اجمال ياد كرده اند كه آخرين آنها از قرن يازدهم است.

آقاى مدرسى در سال 1355 مقاله اى با عنوان مدارك نويافته در باره خاندان فتحان در كتاب آشنايى با چند نسخه خطى نوشتند كه براى دوستداران اين بحث مفيد است. ايشان در اين تكمله، همين كتاب (اخبار، احاديث و حكايات) را يافته و آن را معرفى نموده اند. اين كتاب، از كتب اهدايى محمد رمضانى به كتابخانه مسجد اعظم قم مى باشد. (آشنايى با چند نسخه خطى: 119 118).

علاوه بر آنچه آقاى مدرسى در آن دو جا نوشته اند، چند اطلاع ديگر هم از اين خاندان يافت شد كه اينجا ثبت مى شود.

يوسف بن قباد بن نصير فتحان قمى سال 868 كاتب كتاب اخبار اسكندر

ص:67

(تأليف: محمد بن ابراهيم العطار الهمدانى م 637) است كه نسخه در فهرست اوقاف موصل: 7/ 109 معرفى شده است.

عبدالحميد بن عبدالملك فتحان حافظ كاتب مثنوى معنوى در سال 812. اين نسخه در ملى ملك ش 5065 (فهرست: 4/ 724) موجود است. بسا اين عبدالحميد فرزند مترجم كتاب ما باشد.

كاتبى هم با نام أحمد بن إبراهيم بن عبد الله بن فتح الله بن عبد الملك بن إسحاق، نسخه اى از المحتضر را در تاريخ 12 رجب 919 به اتمام رسانده است (ذريعه: 20/ 143). نسخه اى ديگر به خط اين ابراهيم از بخشى از مجمع البيان توسط سيد احمد اشكورى در تراجم الرجال (1/ 17) معرفى شده است. تاريخ آن هشتم جمادى الثانيه 920 است. اين نسخه در فهرست كتابخانه مرعشى: 9/ 79 معرفى شده است.

نسخه اى از كتاب الخلاصة فى علم الكلام [چاپ شده در ميراث اسلامى ايران ج 1) به خط على بن حسن سرابشنوى با تاريخ 716 در موزه بريتانيا هست كه صفحه اخير آن افتاده و عبدالملك بن اسحاق بن عبدالملك بن فتحان (مترجم ما) آن را در 11 جمادى الثانيه سال 804 بازنويسى كرده است. (مكتبة العلامة الحلى: 116). اين تاريخ بايد مشكلى داشته باشد. عكس آن در قم در مركز احياء ميراث اسلامى (نسخه هاى عكسى: 2/ 9) موجود است.

در آستانه نوروز سال 1386 ضمن ارسال يك نامه با پست رايانهاى خدمت آقاى مدرسى طباطبائى از ايشان خواستم اگر يادداشت افزوده اى بر مطالبى كه پيش از اين در باره خاندان فتحان نوشتهاند دارند، برايم ارسال كنند. ايشان لطف كردند و اين نامه را از طريق ايميل فرستادند:

دانشمند عالى مقام: پيام مودت آميز واصل و مراحم عالى موجب امتنان گرديد. متقابلًا فرا رسيدن سال نو را تبريك گفته و براى جناب عالى وخانواده محترم آرزوى سالى خوش توأم با سلامت و عافيت دارم.

در مورد خاندان فتحان آن چه در كنار نسخه خودم از «آشنايى» يادداشت

ص:68

كردهام چنين است: برگ پايانى نسخه كتابخانة بريتانيا (مشتمل بر مقدّمة فى الكلام شيخ طوسى و رساله اى ديگر در كلام شيعى) به خطّ عبد الملك بن فتحان است در ج- (شماره نسخه در يادداشت من درست مشخّص نيست. شايد هم باشد).

نسخه اى از مجمع البيان طبرسى به شماره در كتابخانة مرعشى قم هست تحرير ابراهيم بن عبد اللَّه بن فتح اللَّه بن عبد الملك بن اسحاق بن عبد الملك واعظ در دوشنبه ج-، با مهر «المتوكّل على اللَّه الحافظ عبده ابراهيم بن عبد اللَّه الواعظ» (فهرست مرعشى:).

بر برگ پايانى نسخه شماره همان كتابخانه از تحرير علّامه كه در ج- در كاشان استنساخ شده است تملك محمّد بن عبد اللَّه الواعظ ديده مى شود (فهرست:).

در فهرست مرعشى: آمده است كه بندى از اجازه ابن فتحان به ابن ابى جمهور در مجموعه شماره آن كتابخانه هست. گويا منظور همان طريق روايتى است كه در مقدّمة عوالى اللئالى:- به عنوان «الطريق السابع» آمده و در لؤلؤة البحرين: هم ياد شده، ولى متن اجازه در عوا لى اللئالى نيست.

ابو البركات محمّد بن على بن محمّد بن فتحان ا لواعظ در شوّال نسخه اى از نهج البلاغه و چند كتاب ديگر را استنساخ كرده است. نسخه شماره سناى سابق (فهرست: كه «فتحان واعظ» را به صورت «فتحى واعظ» خوانده و ظاهراً اشتباه است).

نام «فتحان» در دو مورد غير مرتبط ديگر:

عبد الملك بن احمد بن على بن فتحان بن منصور الشهرزورى المقرئ، ابو البركات بن ابى بكر بن ابى الحسن ساكن درب نصر، زاده و درگذشته شعبان (ذيل تاريخ بغداد ابن النجّار:، طبع حيدر آباد-).

ص:69

ابو الفتح حمزة بن محمّد بن بحسول (؟) بن فتحان الهمدانى، شابّ فاضل عارف بطرق الحديث، وصل نيسابور مرّات و سمع المشايخ وكتب الكتب و حصل على النسخ (المنتخب من السياق صريفينى:).

ذيل اين خاندان به دوران ما نيز رسيده و در حوالى محله محتشم كاشان، يك دو خانواده با نام فاميلى" فتحان" تا نزديكى هاى انقلاب زندگى مى كردند.

با تجديد تحيات/ حسين مدرسى [دوم فروردين 1386]

به هر روى مترجم ما از خاندانى برجسته و خود از عالمان و فرهيختگان كاشان ميانه قرن نهم بوده است.

در باره ترجمه لازم است به اجمال بگوييم كه ترجمه متن روان و به فارسى سليسى است كه در قرن هشتم و نهم در ايران رايج بوده است. مترجم موارد اندكى از جملات يا چند بيتى از اشعار را ترجمه نكرده كه گويا مستنسخ يا ديگرى زير سطور آنها را ترجمه كرده و اغلب هم غير دقيق است. برخى را با قيد اين كه زير سطور بوده، آوردم. در ترجمه اصل روايات هم گاه جملاتى را از قلم انداخته است.

نسخه ء كتاب و تصحيح آن

تا آنجا كه بنده آگاهم، تنها نسخه اين كتاب در مسجد اعظم قم (فهرست: 32) نگهدارى مى شود. اين نسخه از مجموعه اهدايى مرحوم رمضانى صاحب انتشارات كلاله خاور است كه خدايش رحمت كند؛ در پايان عمر آنچه اندوخته كتابى داشت به عشق آيت الله العظمى بروجردى به كتابخانه مسجد اعظم اهدا كرد. نسخه ياد شده، نسخه كهنى نيست و بنا به آنچه در پايان آن آمده، كاتب آن محمدعلى بن يعقوب، اين نسخه را در تاريخ روز پنج شنبه [چندم؟] ماه رجب در سال 1201 تمام كرده است. مع الاسف وى روز تمام شدن كتابت نسخه را از ماه رجب آن سال يادداشت نكرده است. نگاهى به صفحه پايانى كتاب نشان مى دهد كه تا چه اندازه متن غير دقيق است و از

ص:70

آنجا كه با وجود جستجو نسخه اى ديگر نيافتم، تصحيح آن هم اندكى دشوارى داشت. برخى از اين دشوارى ها، با مشورت دوست عزيزم جناب حجت الاسلام و المسلمين معراجى دامت بركاته بر طرف شد. ايشان در پايان كار هم يك بار ديگر بر متن و مقدمه مرور كردند و نكات درخورى را يادآورى فرمودند. از ايشان سپاسگزارم.

روش من تصحيح به شكل معمول و مرسوم نبوده است. از جمله آن كه در استخراج روايات موجود در اين كتاب تلاشى درخور نكرده ام، زيرا بسيارى از اين نقلها و احاديث اكنون با استفاده از رايانه قابل دسترسى است و نيازى به ذكر آنها در اينجا نيست. نهايت براى اين كه خالى از عريضه نباشد و بيشتر براى تصحيح متن، رواياتى را به بحار و برخى آثار ديگر ارجاع دادم. در اكثريت قريب به اتفاق اين ارجاعات از برنامه «معجم مرحوم آيت الله گلپايگانى» و «نورالانوار» مركز رايانه اى علوم اسلامى استفاده كردهام. اين را هم تأييد مى كنم كه برخى از روايات اين كتاب را در مجموعه هاى حديثى موجود نيافتم.

در آماده سازى اين متن سعى كردم در سراسر كتاب، پاورقى نداشته باشم. به همين دليل هرآنچه از ارجاع و شرح لغات و غيره نيازى به توضيح و يادآورى داشته است، همه را، در كروشه و در داخل خود متن آورده ام.

ص:71

بخش دوم كتابخانه عماد الدين طبرى

يكى از ويژگى هاى آثار عماد طبرى استفاده از منابعى است كه بسيارى از آنها امروزه در دسترس نيست. بنابرين ارزش كتابشناختى آثار وى مسأله اى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. مرور بر اين قبيل منابع و شناسايى موارد نقل شده از آنها در آثار طبرى مى تواند معرفت كتابشناسانه ما را نسبت به موضوعات مختلف تقويت كند. مع الاسف طبرى در بسيارى از موارد، منابع خود را نشناسانده و گاه به اسم نويسنده اكتفا كرده است. براى مثال مى گويد: امام ائمة أصحاب الحديث الدربندى روايت كند (اخبار و احاديث: 167) يا: خزاعى (شايد شارح شهاب الاخبار) چنين روايت كرده (همان: 214] يا: ابن الانبارى گفته است (همان: 227)، يا: شيخ المفيد و علم الهدى در اين حديث ادعاى اجماع كرده اند كه ... (همان: 240) اما روشن نيست مقصود كدامين مؤلف با كدام كتاب است. در اين موارد روشن نيست كه وى به واسطه منبع ديگرى روايتى از اين شخص نقل كرده يا مستقيم از اثرى از آثار خود او نقل كرده است.

اما به هر روى، آنچه مهم است، منابعى است كه نامشان قيد شده و در برخى از موارد اطلاعات ارائه شده منحصر به فرد يا دست كم راهگشاست.

ص:72

در اينجا فهرستى از منابع مورد استفاده وى را در آثار چاپ شده او ارائه كرده و موارد آن را نشان مى دهيم. بخش مهمى از منابع وى، آثار حديثى و تفسيرى اهل سنت است كه وى به دليل استناد به آنها براى مطالبى كه در دفاع از تشيع بيان مى كرده از آنها ياد و مطالبى نقل كرده است. در اين ميان وى به دليل آن كه بيشتر اين آثار را در اصفهان نوشته، ازآثار عالمان سنى اصفهان فراوان استفاده كرده است؛ اينها آثارى هستند كه اغلب از ميان رفتهاند.

1- الاربعين/ فخرالدين رازى (م 606)

فخر رازى (م روز عيد فطر 606) كتابى با عنوان الاربعون فى اصول الدين داشته كه در آثارش هم فراوان از آن ياد كرده است (بنگريد: زندگى وآراء و آثار فخرالدين رازى، سليمان الوداغ، ترجمه وفايى، قم، 1378، ص 67).

تحفه: 245 نقلى در باره مخالفت زبيربا ابوبكر در آغاز خلافت او.

اسرار الامامه: 271 (اورد ابن الخطيب محمد بن عمر الراضى [كذا] فى اربعينه)

اخبار و احاديث: 191

2. الاربعين/ حافظ اسماعيل اصفهانى

كامل: 1/ 95 (بدون نام كتاب) 168 با ياد از نام كتاب، نقل حديث: علىّ خيرٌ البشر من أبى فقد كفر.

3. الاربعين عن الاربعين/ ابوسعيد محمد بن احمد بن حسين خزاعى نيشابورى

اين رساله توسط علامه محمدباقر محمودى به چاپ رسيده است (تهران، 1414).

اخبار و احاديث: 29- 31

ص:73

4. الاربعين در مناقب امير المؤمنين عليه السلام/ ابو الموفق بن احمد المكى الخوارزمى (م 568)

اخبار و احاديث: 165- 167

5. اعلام الورى/ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (م 548)

مناقب الطاهرين: 2/ 664. طبرى با استفاده از اين كتاب مطلبى از نوادرالحكمه نقل كرده است. محتمل است در موارد ديگرى بدون ياد از اين كتاب و مؤلف، مطالبى از آن نقل كرده باشد.

6. الافصاح من الصحاح/ ابوالمظفر يحيى بن محمد بن هبيره وزير (م 560)

اخبار و احاديث: 174. حديثى از تفسير ثعلبى نقل شده و سپس مى گويد: در كتاب الافصاح من الصحاح آمده است كه «كرّرها ثلاث مرات». نام اصلى كتاب بر اساس آنچه در كشف الظنون: 1/ 132 آمده الافصاح عن شرح معانى الصحاح است.

7. انجيل

تحفه: 135

8. انسى فى قتل آل النبى (ص)/ ابوالقاسم مأمون الخوارزمى

كامل: 2/ 259: در ادامه نقل عباراتى از كتاب الحاويه از همين مؤلف، از اين كتاب هم مطلبى نقل كرده و آن را از مأمونى- يعنى مؤلف الحاويه- مى داند. خبر مزبور، مربوط به معاويه است كه رسول (ص) در هفت موطن معاويه را لعنت كرد. به نظر مى رسد كلمه نخست نام كتاب تصحيف شده باشد. در نسخه خطى علامه روضاتى از كامل هم كلمه اى شبيه «السى» بود. محتمل

ص:74

است كه المنبى فى قتل آل النبى باشد.

9. احكام البغاة/ قاضى القضاة

كامل: 2/ 220: طبرى از نويسنده آن كتاب نقل كرده كه گفته است: احكام جنگ با بغات از سيره امام على (ع) گرفته مى شود. تواند بود كه اين بخشى از كتاب المغنى (مجلد بيستم بخش دوم) قاضى عبدالجبار باشد.

10. كتاب البدعة/؟

اخبار و احاديث: 173 172. عبارت چنين است: و صاحب كتاب البدعه، و وى از اصفهان بود هم گفته است كه وى قرآن را بسوخت و به اجماع مسلمانان مقتول آمد. شايد مقصودش الاستغاثه فى بدع الثلاثة از ابوالقاسم على ابن احمد كوفى باشد كه از اين موضوع ضمن بدع خليفه سوم ياد كرده است (الاستغاثه: 62 61)

11. كتاب البديع/ كتاب التواريخ/ محمد بن عبدالرحمن بن محمد

الاصفهانى

كامل: 1/ 268: نقلى در باكره بودن حضرت خديجه درهنگام ازدواج با پيامبر (ص) دارد. در آنجا نام كتاب «التواريخ» ضبط شده است. در كامل/ 269 (تنها يك صفحه بعد) نقل ديگرى از همان مؤلف دارد، اما نام كتاب وى را «البديع» آورده كه به احتمال يكى تصحيف ديگرى است.

12. بساط در امامت/ شيخ مفيد (م 413)

كامل 1/ 117: طبرى مطلبى از اين كتاب با همين عنوان نقل كرده است.

اخبار و احاديث: 191: كما أورده المفيد فى بساطه

ص:75

13. بصائر الدرجات/ محمد بن حسن الصفار (قرن سوم)

اخبار و احاديث: 181

14. تاريخ الخلفاء/ ابوالحسن الفارسى

كامل: 2/ 126: طبرى از وى با عنوان الناصبى ى اد كرده و مطلبى از اين كتاب نقل كرده است. عجالتا شخصى با نام ابوالحسن جامع بن حسن بن على الفارسى (م 509) در المنتخب من السياق (ص 263، ش 468) شناسانده شده است. نيز نك: همان كتاب، ص 575، ش 1270.

15. تاريخ طبرى/ محمد بن جرير طبرى (م 310)

مناقب الطاهرين (برگ 79- الف): طبرى نوشته است: در كتاب تاريخ طبرى مسطور است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در هر پنج نماز به پنج تن لعنت كردى.

اسرار الامامه: 418: و فى تاريخ جرير الطبرى،

اخبار و احاديث: 189 جرير طبرى در تاريخ خويشتن گفته است ...

16. [رسالة فى] تأويل الايات المتشابهات/ ابواسحاق ثعالبى

اسرار الامامه: 202: در آنجا مطلبى در باره آيه «انّ الذين قالوا ربنا الله» از آن نقل كرده است.

17. تتمة المعرفة/ حافظ ابوموسى مدينى اصفهانى

كامل: 1/ 199: (نقل حديث غدير در رحبه مسجد كوفه)

اين كتاب از ابوموسى مدينى، محدث برجسته اصفهانى و در باره صحابه است و على القاعده تتمه كتاب معرفة الصحابه ابونعيم اصفهانى. ابن حجر از اين كتاب بهره فراوان برده است.

ص:76

18. تناقضات الاخبار/ عماد الدين شفروه اصفهانى

كامل: 1/ 240 168

خاندان شفروه از خاندان هاى اصفهانى به نام قرن ششم و هفتم اصفهان است كه از آنان چندين نفر از جمله ابوالسعادات شفروه كه نويسنده اى شيعه مذهب بوده را مى شناسيم. مؤلف مطالب فراوانى از اين كتاب كه بيشتر با نام مؤلف آنها را آورده، نقل كرده است. گويا در كتاب ياد شده، اخبارى كه به نوعى با اخبار كتاب بخارى در تعارض است فراهم آمده بوده است. عماد طبرى بخش قابل توجهى از مجلد نخست كتاب كامل خود را (تقريبا ازصفحه 168 تا 240) به نقل از اين كتاب اختصاص داده و خود هم در اين ميانه چيزهايى افزوده است. آغاز بحث در نسخه چاپى روشن نيست. در كامل: 1/ 178 نام عمادالدين شفروه آمده كه به نقد حديثى پرداخته است. در صفحات بعد مكرر نام وى آمده است (176، 185، 196، 200، 201) در اين صفحات از برخى از كتابها (مانند جامع العلوم و مناقب ابن مردويه) و نيز از مشايخ (مانند ابوالعلماء حافظ همدانى و حافظ مدنى و ...) ياد مى شود. در ص 221 آمده است: عمادالدين در كتاب تناقضات اخبار بخارى آورد در حديث دوازدهم ... و در ص 231 آمده: عمادالدين شفروه اين را شرحى كرده است سخت فاحش دور از عقل و نقل در باب حديث سابع عشر در كتاب التناقض و از بهر ركاكت معنا، افتراها كه به رسول كرده ترك ذكر آن كردم. در صفحه 237 از كتاب متناقضات بخارى همان مؤلف ياد كرده است. ملامحمد طاهر قمى (م 1098) از طريق عماد طبرى، از كتاب تناقضات البخارى نقل كرده و عمادالدين شفروه را حنفى وصف كرده است (الاربعين، قم، تصحيح رجايى، 1418؛ ص 355). شعرى هم در اخبار و احاديث: 27 از امام شرف الدين شفروه اصفهانى آورده است.

19. تفسير/ ابو يوسف يعقوب بن سفيان (م 277)

ص:77

اخبار و احاديث: 218 (در باره شأن نزول انما وليكم الله)

20. تفسير اهل البيت (ع)

اخبار و احاديث: 232

روشن نيست اسم كتاب است يا به عنوان حديثى از اهل بيت اين تعبير بكار رفته است. احتمال دوم زياد است به خصوص كه از تفاسير اهل بيت (ع) هم ياد مى شود.

21. تفسير الثعلبى- الكشف و البيان

مؤلف چند مورد از اين كتاب نقل كرده است.

تحفه: 80: حديث سباق الامم ثلاثة ...؛ 139: حديث من مات على حبّ آل محمّد

كامل: 1/ 283: شأن نزول آيه سأل سائل بعذاب واقع.

مناقب الطاهرين: 1/ 286

اسرار الامامه: 151، 242، 256

اخبار و احاديث: 56، 69، 71، 174، 232

22. تفسير سلمانى

تحفه: 129: در شأن نزول آيه تطهير. 198: درباره تقيه.

كامل: 1/ 105: در باره آيه ام يحسدون الناس على ما آتاهم ... 1/ 150- 151: رواياتى در فضائل امام على (ع).

اربعين: 128: روايتى در فضيلت امام على (ع) از اين تفسير نقل شده با اين عبارت كه: «در تفسير سلمانى كه از جمله اكابر اهل سنت است آمده است».

اسرار الامامه: 278 (فى تفسير سلمان السنى)

اخبار و احاديث: 28، 55، 71، 148، 212، 241

ص:78

زركلى در الاعلام [3/ 111] از وى با عنوان «ابن الفَتَى (م 493) سلمان بن أبي طالب عبد الله بن محمد الفتى، الحلواني النهرواني، أبو عبد الله ياد كرده و از شمارى از آثار او، عمدتا در تفسير، ياد كرده است. ياقوت نيز از سلمان بن عبدالله بن محمد حلوانى ياد كرده كه بعدا در اصفهان ساكن شده است. اين شخص كتاب تفسير قرآن و آثار ديگرى داشته و به سال 493 يا 494 درگذشته است. (معجم الادباء 11/ 235- 234)

تفسير الشيرازى بنگريد: نزول القرآن.

23. تفسير الصادق (ع)

اسرار الامامه: 286

معلوم نيست عنوان كتابى است يا عنوانى است كه مؤلف تسامحا انتخاب كرده است.

24. تفسير العسكرى (ع)

تحفه: 97 از اين كتاب مطلبى در تفسير آيه سأوريكم دارالفاسقين نقل كرده كه مقصود بيت العباسيه است.

اسرار الامامه: 274، 303، (همان مطلب پيش گفته) (مصحح نوشته است كه در متن چاپى اين نص را نيافته است).

25. تفسير/ مقاتل بن سليمان (م 150)

مناقب الطاهرين: 1/ 155 (بدون نام كتاب و تنها با ذكر نام مؤلف).

اخبار و احاديث: 116 (و فى كتاب مقاتل عن عطاء)، 218

26. تفسير النهروانى/ ابوالفرج معافى بن زكريا نهروانى (م 390)

مؤلف معاصر ابن نديم است و وى شرحى از آثار او آورده كه از جمله آنها

ص:79

كتاب فى تأويل القرآن و كتاب القرآن است. ابن نديم گويد: مؤلف به من گفت كه بيش از پنجاه كتاب در موضوعات مختلف نوشته است. شيخ آقابزرگ در ذريعه 4/ 256 از اين كتاب و مطالب ابن نديم ياد كرده است. مؤلف چندين مورد از اين كتاب نقل كرده است:

تحفه: 139: روايت: مَن مات على حبّ آل محمد ... 193: تعيين مصداق حزب در آيه كل حزب بما لديهم فرحون. 219 اين عبارت: در تفسير نهروانى سنى آمده كه روزى در جنت روشنايى بتابد. اهل جنت گويد: خداوندا انك قلت: لايرون فيها شمساً و لا زمهريراً خطاب رسد كه روشنايى آفتاب نيست بلكه نور دندان فاطمه (س) است كه با شوهر خود على (ع) تبسمى كرده است.

مناقب الطاهرين (برگ 59- ب): همان روايت به نقل از تفسير سلمانى آمده است. نيز در مناقب (برگ 68- الف) مطلبى در تفسير آيه «فعززنا بثالث» آمده است.

كامل: 1/ 51: مطلبى در تفسير آيه مودّت.

اربعين: 129: روايتى در سه فضيلت امام على (ع) آمده است.

مناقب الطاهرين: 1/ 286

اسرار الامامه: 256

اخبار و احاديث: 97

27. تنزيه الانبياء/ سيد مرتضى علم الهدى (م 435)

تحفه: 100: در آنجا آمده است: و حوالت كنند معاصى را به انبياء از آدم تا محمد (ص) و كتاب زلة الانبياء جمع كردند و شيعيان معارضه آن تنزيه الانبياء جمع كردند. در معتقد الاماميه: 47 هم كه منسوب به عماد طبرى است از زلة الانبياء در كنار تنزيه الانبياء ياد شده است. نيز در اين باره نك ص: كتاب نقض، ص 11. اين زلّة الانبياء از ابوجعفر مشاط عالم سنى مقيم رى است.

اسرار الامامه: 164

ص:80

28. تورات

تحفه: 135، 201، 234

29. الثاقب فى المناقب/ عمادالدين محمد بن على بن محمد طوسى (قرن ششم)

عماد طبرى با اين اثر طوسى آشنايى كامل داشته و از آن در موارد مختلف بهره برده است. به طورى كه بخشى از كتاب مناقب الطاهرين از اين كتاب است. چنان كه جايى مى نويسد: معجزات چند كه عماد طوسى محمد بن على بن محمد در كتاب ثاقب در مناقب ياد كرده است (مناقب الطاهرين: 1/ 101) و طبعا صفحات بعد از آن تا 129 منبع است. در 1/ 103: معجزات چند از عماد طوسى محمد بن على بن محمد در كتاب ثاقب در مناقب، بنويسم از آنچه ذكر آن نرفته باشد.

مناقب الطاهرين: 1/ 425 (ابوجعفر عمادالدين طوسى گويد كه مسجد جمجمه در زمين بابِل امروز مشهور است). 1/ 432 (نقلى از جعفر بن محمد دوريستى آورده كه گفته است: در سال 401 در بغداد حاضر شدم به مجلس درس شيخ مفيد. 1/ 434 (امام علامه عمادالدين ابوجعفر محمد بن على بن محمدالطوسى رحمه الله در كتاب ثاقب گويد كه من نقل كردم اين را از نسختى كه جعفردوريستى نوشته بود به خط خويش و نقل كرده بود با فارسى در سنه 473 و ما آن را ازفارسى به عربى نقل كرديم ثانيا به بلده كاشان در سنه 573 و من [يعنى عماد طبرى] ثالثا نقل كردم از عربى به فارسى در شهر قم در سنه 671).

در مناقب برگ 117- ب مى نويسد: مولانا العالم الفقيه الفاضل ناصرالشريعه حجةالاسلام عمادالدين ابوجعفر محمد بن على بن محمد الطوسى المشهدى گويد در كتاب ثاقب كه در مناقب ايراد كرده كه ...» در برگ 118- الف و 141- الف مطالبى از همان كتاب نقل شده است. و در 2/ 636: «امام

ص:81

ابوجعفر بن على بن محمد المعروف بالعماد الطوسى در كتاب مناقب گفت ...»، و عماد الدين طوسى گويد در كتاب ثاقب كه ...». به نظر مى رسد مناقب الطاهرين درموارد فراوانى از كتاب الثاقب نقل كرده باشد بدون آن كه از آن نام ببرد. گفتنى است كه الثاقب فى المناقب به چاپ رسيده است. (قم، 1412 ق).

30. جامع العلوم/ ابوعبدالله مخلص الدين محمد بن معمر بن عبدالواحد بن فاخر قريشى اصفهانى (520- 603)

مخلص الدين عالمى معروف بوده و ذهبى او را با عناوينى مانند «كان رئيسا محتشما، محدثا، مفيدا، متفننا بصيرا بالمذهب الشافعى، له صورة كبيرة فى الدولة» ستوده است. (سير اعلام النبلاء: 21/ 429- 428) كامل 1/ 173 و 176: بدون ياد از نام كتاب، مطالبى نقل كرده (مخلص الدين محمد بن معمر اصفهانى و ترمذى و قزوينى و امثال ايشان ايراد كرده اند ...)، اما در 179 نام كتاب آمده است. در 218 نام كامل وى آمده و حديثى از كتاب وى نقل شده و در ص 219 گفته شده كه وى از علماى اصفهان است. نيز نك: 225، 230

اخبار و احاديث: 183 (او را شاگرد ابن مردويه معرفى مى كند).

31. جلاء الابصار/ المحسن بن محمد بن كرامه، حاكم جشمى (م 494)

كامل: 2/ 208

اين اثر از حاكم جشمى عالم معتزلى زيدى است. بخشى از اين كتاب را مادلونگ در كتاب اخبار الائمة الزيدية (بيروت، 1987، صص 134- 119) چاپ كرده است.

32. جوامع العلوم/ فخر رازى (م 606)

سليمان الوداغ از اين كتاب با عنوان جامع العلوم ياد كرده و گفته است كه زبان آن فارسى و مشتمل بر تعاريف مختصر در قالب دايرة المعارفى است.

ص:82

مناقب الطاهرين (برگ 203- الف): فخر رازى در جوامع العلوم آورده كه جمشيد هفتصد و هفده سال پادشاهى كرد و ...

33. الجمع بين الصحيحين/ ابوبكر محمد بن عبدالله الشيبانى (م 388)

وى چندين كتاب از جمله اثر بالا و المسند الصحيح على كتاب مسلم دارد.

اخبار و احاديث: 67. در اينجا دو نقل از اين نويسنده آمده اما نام كتابى ذكر نشده است. به اعتبار آن كه قبل از نقلهاى ياد شده نام بخارى و مسلم آمده، مى توان منبع پيشگفته دانست. بنابراين عنوان كتاب حدسى است.

34. الحاويه فى مذمات معاويه/ ابوالقاسم (يا قاسم) بن محمد بن احمد مأمونى خوارزمى

ابن طاووس (م 664) و علامه حلى (م 726) هم از اين كتاب نقل كرده اند، اما هيچكدام نام مؤلف را نياورده اند. كلبرگ هم در كتابخانه ابن طاووس (ص 239) مؤلف را نشناخته است. اين كتاب از منابع اصلى عماد طبرى در كامل در سقيفه است.

تحفه الابرار: 135: حديث پيامبر صلى الله عليه وآله به على عليه السلام است كه فرمود: يا علىّ! لايتقدّمك بعدى الّا كافر و لايتأخّر عنك الّا كافر.

كامل: 2/ 173، 175، 176 (حسام خوارزمى گويد يا صاحب حاويه گويد)، 178، 178. پس از آن مؤلف در پايان فصل چهارم از باب بيست و هفتم كه در احوال معاويه است مى نويسد: «اين دو فصل (گويا مقصود فصل پنجم و ششم همان باب است) قول مخالفان است و در كتاب رسالة الحاويه فى مذمات معاويه ايراد كرد شيخ فاضل زين العابدين واعظ قاسم بن محمد بن احمد مأمونى و او از جمله علماى اهل سنت است.» پس از آن از صفحه 216 به بعد مكررنام مؤلف و كتاب و نقلهايى از آن آمده است: كامل 2/ 217، 220، 228، 233، 238، 239، 243، 244، 251، 253، 257، 258، 259، 260. در

ص:83

اين صورت توان گفت كه عماد طبرى حجم زيادى از اين كتاب ناشناخته را حفظ كرده است. مطلبى كه در باره دختر كوچك امام حسين (ع) درگذشته در شام آمده از همين كتاب نقل شده است. عجايب و غرايب فراوانى به خصوص در باره حادثه كربلا از اين كتاب نقل شده است.

اسرار الامامه: 253 تنها يك مورد با عنوان أورد ابوالقاسم المأمونى الخوارزمى فى كتاب الحاويه نقل شده است.

35. حلية الاولياء/ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (م 430)

تحفه/ 57: «در حليه اولياء جامع العلوم ابونعيم اصفهانى آمده» حديث من تؤضأ بعد الغسل فليس منا را نقل كرده است. گويا تعبير «جامع العلوم» به عنوان لقب ابونعيم آمده است. در اخبار و احاديث: 54 هم روايتى را از صالحانى آورده و سند آن را به شيخ خود ابوطاهر روح رازى عن «صاحب جامع العلوم ابى نعيم الحافظ الاصفهانى» منسوب كرده است.

اسرار الامامه: 404 آمده است: فى جامع العلوم لابى نعيم الاصفهانى.

اخبار و احاديث: 170 آمده است: «و كتاب ابونعيم الحافظ صاحب جامع العلوم». على القاعده مى بايد به عنوان لقبى براى ابونعيم بكار رفته باشد.

مناقب الطاهرين: 2/ 610 نقلى از زهرى در باره حضرت سجاد (ع) از اين كتاب آورده است.

اخبار احاديث: 44 42 خبرى از ابونعيم به نقل از كتاب صالحانى (المجتبى) آورده است. در ص: 161 از وى حديثى نقل شده اما نام كتابى برده نشده است.

36. دلائل النبوة/ احمد بن حسين بيهقى (م 458)

مناقب الطاهرين: 1/ 43

ص:84

37. راحة الموالف/؟

اخبار و احاديث: 133 (خبرى در باره فراريان روز احد)، 176 (خبر گفتگوى عمر با ابن عباس در بيمارى مرگ خليفه)، 200 (خبر حذف حى على خير العمل و افزون الصلاة خير من النوم)، 227 226 (داستانى از ابن نما و امين عباسى)، 242 (گفتگوى ابوبكر با عائشه در بيمارى مرگ)، 264 (خبرى در باره زمان مرگ عمر).

38. زلّة الانبياء/ ابوالفضل مشاط (قرن ششم)

تحفه/ 100: و كتاب زلة الانبياء جمع كردند و شيعيان به معارضه آن تنزيه الانبياء جمع كردند.

عبدالجليل رازى از زلة الانبياء بُوالفضل مشاط ياد كرده است. نقض: 244

39. كتاب الزينه/ ابوحاتم احمد بن حمدان رازى (م 322)

تحفه/ 140: در جلد سيم زينت آمد كه در ايام رسول هيچ اسمى از اسماء مذاهب مشهور نبود الّا اسم شيعه و سبب آن بود كه عمار و ابوذر و سلمان و مقداد، ايشان دائما با على بودندى ...».

كامل: 1/ 44 همان مطلب بالا از كتاب الزينه نقل شده و از «كتب مخالفان» شمرده شده است.

مناقب الطاهرين: 1/ 30، 410 (اين روايت كه: حسن و حسين اسباط پيامبرصلى الله عليه وآله هستند). نيز در 2/ 902 آمده: در كتاب الزينه آمد كه مرجئه آن بود كه تفضيل نهاد صحابه را بر على (ع).

اسرار الامامه: 163 (از الزينه مجلد سوم)، 219 (در اينجا، كتاب را از جمله كتب اهل سنت مى شمرد)، 250

مؤلف اين كتاب ابوحاتم احمد بن حمدان رازى و شيعه اسماعيلى است و كتاب الزينه با تحقيق عبدالله سلوم السامرائى چاپ شده است.

ص:85

40. سواد و بياض/ خواجه على بن حسن سيرگانى

تحفه: 247: خبر آگاهى حذيفه از نام منافقان است و پرسش عمر از وى در باره اين كه آيا او جزو آنان هست؟ عماد نوشته است: چنان كه در كتاب سواد و بياض آمد از كتب اهل سنت در ذكر طبقات مشايخ. نسخه هايى از ين كتاب برجاى مانده است.

41. سوق العروس/ ابوعبدالله دامغانى (قرن پنجم)

تحفه: 129، 130 دو مطلب از آن نقل كرده است. نخست در شأن نزول آيه تطهير در باره اهل بيت. و دوم اشعارى در باره ى وم الطهور از سيد حميرى:

أين يوم الطهور يوم عظيم فاز بالفضل فيه اهل الكساء

قام فيه النبى مبتهلا ضارعا إلى ربّه بحسن الرجاء

قال يا ربّ إنّهم اهل بيتى فاستجب فيهم الهى دعايى

كامل: 1/ 161: اشعار بالا از كتاب سوق العروس دامغانى كه از اصحاب حديث شمرده شده نقل گرديده، و دو بيت ذيل بر آن افزوده شده است.

أذهب الرجس عنهم و عن الابناء عنهم عن بنى الابناء

رحمةالله و السلام عليكم و صلوة الابرار و الاتقياء

اسرار الامامه: 242

مؤلفى با نام ابوعبدالله حسين بن محمد بن ابراهيم دامغانى كه در قرن پنجم مى زيسته مؤلف كتابى است با نام اصلاح الوجوه و النظائر فى القرآن كه چاپ شده و مى تواند همين نويسنده باشد. ابن طاووس در سعد السعود (ص 259) از آن كتاب مطلبى نقل كرده است. در ميان توضيحات كلبرگ در باره اين مؤلف اشاره اى به كتاب سوق العروس نشده است (كتابخانه ابن طاووس، ص 604) ذهبى (تاريخ الاسلام 471- 480، ص 229). حاجى خليفه (كشف الظنون، ص 1009) كتابى با نام سوق العروس به ابومعشر عبدالكريم بن عبدالصمد طبرى

ص:86

ساكن مكه (م 478) نسبت داده كه در باره قراءت است.

42. السيرة النبوية/ محمد ابن اسحاق بن يسار (150 يا 151)

اخبار و احاديث: 57 (روايت إن أوّل من آمن و صلّى خلف رسول الله صلى الله على عليه وآله و صدّق به علىّ بن أبى طالب). از كتاب ابن اسحاق يا اين خبر به عنوان كتاب يا خبرى كه در آفاق عالم مطرح است، ياد شده.

43. شرح شهاب/ ابوالقاسم بن ابراهيم الوراق عانى

حاجى خليفه از اين شرح بر شهاب الاخبار در كشف الظنون: 2/ 1067 ياد كرده است.

تحفه: 184: نقلى از مؤلف در باره سخن قضاعى آورده كه گفته است محدثان اجماع كرده اند كه المهدى من ولد الحسين والمهدى من ولد فاطمه. عماد طبرى به پاسخگويى اين شبهه پرداخته است.

اسرار الامامه: 332

اخبار و احاديث: 189

44. شرح الشهاب يا روح الاحباب و روح الالباب/ ابوالفتوح حسين بن على بن محمد خزاعى

اخبار و احاديث: 189، 212

در متن تنها از خزاعى و شرح او بر شهاب ياد شده است. عنوان كتاب از مقدمه ارموى بر شهاب الاخبار (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ص ج) گرفته شده است.

45. شرف النبى (ص)/ ابوسعد (ابوسعيد) عبدالملك بن ابى عثمان واعظ خرگوشى (406 يا 407)

ص:87

كتاب و نويسنده هر دو مشهورند و متن عربى هم در سالهاى اخير به چاپ رسيده است. ترجمه كهن فارسى آن سالها پيش نشر شده و كتاب مزبور هميشه مورد استناد علماى شيعه بوده است، چنان كه طبرسى در اعلام الورى و ابن شهرآشوب در مناقب از آن استفاده كرده اند.

كامل: 1/ 241: مطلبى از شرف النبى (ص) نقل كرده و نام مؤلف را هم با پيشوند استاد ياد كرده است.

تحفه: 212: حديث رسول فرمود: اللهم اجعل لى وزيرا من أهلى علىّ بن ابى طالب، از امام خرگوشى بدون ياد از نام كتاب. در تحفه: 141 از كتاب شرف النبوة ياد شده ولى نام مؤلف نيامده است. مطلب آنجا در باره ايمان آوردن ابوبكر به توصيه بحيراى راهب است كه گفت پيامبرى خواهد آمد و تو وزير او خواهى بود. اين مطلب به عينه در شرف النبى ترجمه راوندى (تصحيح محمد روشن، تهران، 1361 ص) آمده است.

اسرار الامامه: 225، 341، (ذكره الخرگوشى محدث خراسان)، 407

46. شهاب الاخبار/ ابوعبدالله محمد بن سلامه قضاعى (م 454)

اين كتاب حديثى قضاعى است كه اسانيد آن را حذف كرده و همراه اسانيد در مسند الشهاب آورده است. فردوس الاخبار ديلمى همين كتاب است با ترتيبى ديگر. كتاب شهاب مورد توجه علماى شيعه و سنى بوده و شروحى هم بر آن نوشتهاند (كتابخانه ابن طاووس، ص 523، و مقدمه ارموى بر شهاب الاخبار، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361، ص ج).

تحفة: 136 (حديث سفينه)، 159: احفظونى فى أصحابى فإنّهم خيار امّتى و احفظونى فى عترتى فإنّهم خيار أصحابى.

اسرار الامامه: 250 (حديث سفينه)، 296، 331،

اخبار و احاديث: 20، 65، 68، 189، 190، 235

ص:88

47. صحيح بخارى/ محمد بن اسماعيل بخارى (م 256)

تحفه: 116، 141 (حديث يوم الخميس)، 170 (رجوع عيسى). در ص 109 اشارتى به بخارى دارد. در 142 حديث طير نقل شده و آمده است كه اين حديث در جميع «صحيح ها» آمده است. در 143 حديث غدير آمده و گفته شده كه در صحيح مسطور است (طبعا نبايد مقصود صحيح بخارى باشد). مؤلف لفظ صحيح را اعم از صحيحين مى داند و حتى كتاب حاكم نيشابورى را هم كه مستدرك بر صحيحين است با عنوان صحيح حاكم ياد مى كند. در 138 به نقل از نكت الفصول مطلبى از صحيحين نقل شده. در 153 حديث لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق آمده و گفته شده در صحيحين مسطور است.

كامل: 1/ 169 به بعد، احاديث فراوانى از بخارى نقل و احاديث مناقض با آن آمده است. نگاه كنيد به عنوان تناقضات البخارى.

مناقب الطاهرين: 1/ 91

اسرار الامامه: 110، 173، 225، 252، 255، 268، 292، 435

اخبار و احاديث: 36، 41، 42، 47، 66، 67، 84، 85، 95، 132، 134، 140، 148، 150 149، 151، 156، 173، 175، 178، 179، 202، 207، 208، 221، 236

در اثر اخير هم گاهى به طور كلى از «صحاح» ياد مى كند (اخبار و احاديث: 155). و يا اين كه: در هفت صحيح الشأن و ... و صحاح و غير آنها ... (اخبار و احاديث: 185). نيز در اخبار و احاديث: 177: آمده: در صحيح از كتب مخالفان آمده است.

48. صحيح مسلم/ مسلم بن حجاج نيشابورى (م 261)

تحفه: 116 روايتى نقل كرده كه مربوط به گرفتن خرماى صدقه از دهان امام حسن عليه السلام است.

مناقب الطاهرين: 1/ 92

ص:89

اسرار الامامه: 410،

اخبار و احاديث: 67، 156، 173

49. العثمانيه/ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (م 255)

كامل: 2/ 36: جاحظ ناصبى يزيدى گويد در كتاب عثمانى كه ابوبكر چون اسلام آورد ...» وى در جاى ديگر نيز بدون ياد از نام كتاب، از جاحظ نقلهايى دارد. از جمله نك: 2/ 63 كه مى نويسد: و عجب تر كه جاحظ فاسق گويند كه در جمله علوم شروع كرد از لغت و نحو و صرف و فقه و كلام و اصول الفقه و رياضيات و منطقيات و طبيعيات و الهيات و امثال آن زيرا كه او عداوت امير المؤمنين و اهل بيت ظاهر كرده و كتابها ساخته بر نقص على و اهل بيت على.

50. عمل السنة/؟

معتقد الامامية: 200، 224

شايد از شيخ طوسى باشد كه صاحب معالم العلماء: 115 از اين اثر در فهرست كتابهاى او ياد كرده است ..

51. عين الائمه/ مؤلف؟

مؤلف بدون ذكر نام مؤلف مى نويسد: عين الائمه روايت كند كه به ده وجه لعنت برمعاويه رواست. كتابى با اين عنوان در ذريعه نيامده است.

52. العيون/ الفنونى

اخبار و احاديث: 198: و در كتاب عيون الفنونى آمده است (مطلبى در باره قضاوت ابوبكر به چند حكم در يك مسأله) و بعد اضافه مى كند: و عيونى ناصبى تمام بود.

ص:90

53. عيون المحاسن/؟

كامل: 1/ 49 طبرى نوشته است كه بابويه قمى در كتاب عيون المحاسن ايراد كرد كه ...» سپس روايت سلسلة الذهب را از امام رضا (ع) نقل كرده است. اين كتاب از شيخ مفيد است نه از بابويه قمى. در مناقب الطاهرين (برگ 115- ب) نوشته است: ... و اين جمله دلالت امامت ايشان است كه علم ناخوانده و به استاد نرفته كتب اوائل و اواخر بر جمله اطلاع داشتند و اين جمله نبود الا به توفيق الهى و تأييد سماوى و اين بحثى عظيم است و تمام در عيون المحاسن موجود است در چند اوراق و از كتب اين بنده است! در اسرار الامامه: 516 حديثى از آن نقل كرده اما مؤلف كتاب را ياد نكرده است. شايد مقصودش از عبارت پيشگفته اين باشد كه كتاب در ملكيت اوست.

54. الفتوح/ احمد بن اعثم كوفى (م ح. 314)

تحفه: 231 يك متن نسبتا بلندى از فتوح در مذاكره امام على (ع) با صحابه در باره خلافت.

كامل: 1/ 105، 126، 151، 158؛ 2/ 97، 98، 99، 102، 103، 107، 217، 222، 223، 224، 228، 231، 232، 250، 252.

مناقب الطاهرين: 1/ 271

اسرار الامامه: 171 (در آنجا مى نويسد كه ابن اعثم ناصبى بوده است) 371،

اخبار و احاديث: 42، 172، 213، 215، 240، 252

55. فتوح الشام/ محمد بن عمر واقدى (م 207) فضائل أهل بيت(ع)، عماد الطبري مقدمه مصحح 90 بخش دوم كتابخانه عماد الدين طبرى ..... ص : 71

يا مؤلف مع الواسطه نقلى از آن در كامل 1/ 337 آورده با اين عبارت: «وگويند كه واقدى در كتاب فتوح الشام ايراد كرد كه ابوبكر در مرض موت

ص:91

گفت ...». در كامل 2/ 7 مى نويسد: «واقدى كه از جمله مورخان و از كبار علماى نواصب است گويد ..» درآنجا يادى ازنام كتاب نكرده. ونيز نك: 2/ 153.

مناقب الطاهرين: 1/ 427، 2/ 817 (محمد بن عمر واقدى رازى گويد ..).

اخبار و احاديث: 177، 231 (واقدى كه عثمانى مذهب است و ناصبى اعتقاد در كتاب فتوح الشام آورده است)، 250 (مورد اخير نام كتاب نيامده و فقط آمده است كه واقدى ناصبى گويد).

56. الفردوس/ ابوشجاع شيرويه بن شهردار ديلمى (م 509)

كامل: 2/ 263: مؤلف بدون ياد از نام مؤلف مى نويسد: «صاحب كتاب فردوس گويد: اوّل من يختصم يوم القيامة بين يدى الله على. در باره مؤلف و كتاب فرودس و نقلهاى علماى شيعه از آن نك: كتابخانه ابن طاووس: 270

57. فضائل الصحابه/ احمد بن حسين بيهقى (م 458)

احمد بن حسين بيهقى صاحب دو كتاب معروف السنن و دلائل النبوه است. در مواردى، عماد از مشاهير الصحابه ياد مى كند كه در ميان آثار منسوب به وى چنين اثرى نيست. آنچه هست كتاب فضائل الصحابه است كه عماد در مواردى از آن نقل كرده و هرچند ضعيف اما احتمال تصحيف وجود دارد.

تحفه: 139 و 263 (به نقل از فخر رازى از اين كتاب) حديث من أراد أن ينظر إلى آدم فى علمه و إلى نوح فى تقواه و إلى ابراهيم فى خلّته و إلى موسى فى هيبته و إلى عيسى فى عبادته فلينظر إلى علىّ بن ابى طالب را نقل كرده است.

كامل: 1/ 90 همان حديث آمده و نام كتاب به غلط در متن چاپى: احمد سقى در مناشير الصحابه ضبط شده است. 2/ 204: احمد بن حسن بن حسين بيهقى گويد كه معاويه بد كرد، اما از ايمان بيرون نرفت به سبب عداوت و

ص:92

محاربه با على. 2/ 213: نام كتاب فضائل الصحابه آمده كه ممكن است كتاب ديگرى از وى باشد.

اربعين: 117: «احمد بيهقى در ذكر صحابه آورده ...» در ادامه همان حديث بالا نقل شده است.

مناقب الطاهرين: 1/ 365 (با عنوان فضائل الصحابة).

اخبار و احاديث: 49، 195

58. فعلت فلا تلم/ مؤلف؟

كامل: 2/ 129 تنها به نام كتاب اشاره كرده و نقلى آورده كه عمر و ابوبكرو معاذ جبل و سالم مولى حذيفه و ابوعبيده در مرگ جمله ويل و ثبورگويان بمردند. نيز در 2/ 132 سخن ابوبكر در وقت مرگ نقل شده است. نجاشى از كتابى با عنوان قد فعلت فلاتلم براى مظفر بن محمد بلخى متكلم شيعى ياد كرده است (الرجال، ص 422، ش).

اخبار و احاديث: 172 (نقلى از آن كه مى گويد آن را در كامل در سقيفه آورده است).

59. قصص الانبياء/ على بن حمزة النحوى الكسائى (م 189)

از اين كتاب با عنوان كتاب المبتدأ هم ياد شده است (طرائف، ص 179، 180) اين كتاب در ليدن چاپ شده (1922).

تحفه: 210

كامل: 1/ 143 هر دو مورد حديث: مكتوب على ساق العرش لااله الاالله محمد رسول الله ايّدته بعلىّ و نصرته بعلىّ از منبع نقل كرده است. 327: كسائى آورد كه ....

اسرار الامامه: 404

اخبار و احاديث: 148

ص:93

60. كافيتين

تحفه: 97: در باره علمايى كه به دستور هولاكوخان كشته شدند مى نويسد كه يكى صاحب كافيتين بود در صرف و نحو.

61. كتاب ابن قتيبه/ ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه دينورى (م 276)

اخبار و احاديث: 68 مى نويسد: و ابن قتيبه كه از علماى اهل سنت است در كتاب خود آورده كه، چون رسول از دنيا بيرون شد على با بنوهاشم و هفده تن از اكابر صحابه رافضى شدند و حصر ايشان بكرد كه ابوذر وسلمان وعمار و ...

62. الكشاف/ محمود بن عمر معروف به جار الله زمخشرى (م 538)

كامل: 1/ 51 در باره آيه مودت. 79 (و 2/ 207 به نقل از جارالله علامه بدون ياد از كتاب) حديث انفاق انگشترى توسط امام على (ع) در نماز. 1/ 151 حديث سُبّاق الامم ثلاثة ... از تفسير نقل شده است. 2/ 219: حاكم مفسر گويد در كتاب كشاف! و نك: 2/ 254. (على الاصول، لقب حاكم براى زمخشرى رايج نبوده است).

اسرار الامامه: 320

اخبار و احاديث: 56، 97، 217 (بدون ذكر نام كتاب)، 219

63. كشف البارع اصفهانى؟

تحفه/ 138: مى گويد آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (مريم: 96) در شأن على (ع) وارد شده است. در باره نويسنده آگاهى بيشتر به دست نداده است.

اسرار الامامه: 255 (همان نقل بالا)

اربعين: 128 آمده: «بارع اصفهانى در بعضى از كتب خويش آورده است ... كه

ص:94

سه حسنه على را بود كه در جهان كس را نبود: اول تزويج فاطمه (س)، دوم رايت به وى دادن در روز خيبر، سيم نجوى.»

64. لطائف/ ابواسحاق ثعالبى

تحفه: 244 مطلبى حاكى ازبدگويى از عثمان توسط عايشه، نقل كرده است.

اسرار الامامه: 157 خبرى در باره قتل عثمان.

65. مترجم الاخبار/ محمود بن عمر جار الله زمخشرى (م 538)

اخبار و احاديث: 207- 208 روايت: ان صليتم حتى تكونوا كالحنائر ما نفعكم ذلك حتى تحبوا آل رسول الله.

66. كتاب مثالب بنى اميه/ ابوسعيد اسماعيل بن على السمان الحافظ الزاهد الرازى (م شعبان 445)

ابوسعيد از مشايخ معتزله و عدليه بوده و در مصادر فراوانى شرح حالش آمده است. (سير اعلام النبلاء، 18/ 59- 55)

كامل: 1/ 133- 134 مطلبى از اين كتاب نقل شده است. در 2/ 182 مى نويسد: فى فوائد و نكات وردت فى كتاب مثالب بنى امية من كلام الشيخ الزاهد الحافظ ابوسعيد اسماعيل بن على السمان و هو من علماء اهل السنة فكتبت ما هو من خلاصة كتابه و نوادره. پس از آن در طى صفحاتى مطالب اين كتاب را نقل مى كند كه تا ص 197 ادامه مى يابد. اين يكى از بخشهاى مهم اين كتاب است. 2/ 197: اين فصل از منتخبات كلام ابوسعيد سمان است و هر كلمه حجت است شيعه را برمخالفان، زيرا كه او از جمله علماى اهل سنت است و از جمله روات اخبار و احاديث ايشان. در 2/ 202 نيز مطلبى از آن نقل شده است.

مناقب الطاهرين: 1/ 30 (در باره سنت لعن بر امام على (ع) و سنى ناميده

ص:95

شدن مخالفان).

اسرار الامامه: 161 حكايتى در باره مناظره يك مسلمان با مجوسى)

تحفه: 99 (همان خبر بالا در مناظره). در اينجا عنوان كتاب بنى امية است.

67. المجتبى/ سعد الدين محمود بن محمد بن حسن الصالحانى

مؤلف در آثارش مكرر از اين كتاب نقل كرده است. در تحفه: 137 نام وى محمد بن حسن صالحانى آمده و گفته شده است: از علماى كبار اصفهان بود از متأخران. اما نام وى در اخبار و احاديث: 29 محمود بن محمد صالحانى آمده است. در اخبار: 101 سعد الدين محمود بن محمد صالحانى آمده. حدس آن است كه در تحفه نيز محمود بن محمد بن حسن صالحانى بوده است.

تحفه: 137 در باره صالحان مى نويسد: «و صالحان ملتى است در اصفهان و گويند ايشان خزاعيانند.» سمعانى ذيل عنوان صالحان مى نويسد: صالحان محله بزرگى است در اصفهان. وى سپس نام برخى از عالمان منسوب به آن محل را آورده كه البته نام مؤلف المجتبى در ميان آنان نيست.

تحفه: 129 در باره نزول آيه تطهير در باره پنج تن آل عبا (ع). 137: روايت لو اجتمع الخلائق كلّهم على حبّ على بن ابى طالب لما خلق النار. 137: روايت: يا علىّ حبّك حسنة لاتضر معها سيئة و بغضك سيئة لاتنفع معها حسنة. 137: روايت من شكّ فى علىّ فهو كافر. 210: در باره نزول آيه فأن حسبك الله هو الذى أيّدك بنصره و بالمؤمنين در باره امام على (ع). 212: روايت اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى على بن ابى طالب. 217: روايت: لاتسبوا عليا و لا اهل البيت.

اسرار الامامه: 67، 154، 242، 268، 280، 286، 306، 404 (دو مورد)، 407، 420، 427.

اخبار و احاديث: 29 1 (در اين صفحات جمعا نوزده حديث نقل كرده و در انتها نوشته است: اين نوزده حديث از كتاب محمود بن محمد صالحانى

ص:96

اصفهانى شافعى مذهب نوشته شد. موارد بعدى هم همه حديث است منهاى دو مورد كه شعر است.). 18، 21، 27 (شعرى در باره عترت)، 29، 38- 39 (سه مورد)، 45 42 (سه خبر مفصل از آن نقل كرده مى نويسد: و اين سه حديث از كتاب مجتبى است. صالحانى اخبار ياد شده را از ابونعيم نقل كرده است. همين طور 46)، 47، 48، 49، 50، (صالحانى در اول مجلد كتاب مجتبى گفت ...)، 52، 53، 54، 57، 59، 60، 61، 78 74، 83 (شعر)، 85- 86، 88، (صالحان محلتى است در اصفهان)، 94، 96، 99، 101، 102، 104، (احتمالا روايت طولانى گفتگوى اعمش و منصور عباسى در باره فضائل امام على عليه السلام هم از همين اثر است كه تا صفحه 112 به طول مى انجامد.)، 114، 128 118، 134؛ 135، 138؛ 143، 144، 161، 164، 182، 191- 192، 204، 212، 214- 216، 218، 219، 222، 227 (صالحانى اين موارد را از ابونعيم گرفته است)، 234، 236

بر اين اساس بايد گفت كه وى بخش زيادى از كتاب المجتبى را براى ما نگه داشته است.

68. مجموع الدعوات/ ابوجعفر محمد بن هارون تلعكبرى (م 358)

معتقد الامامية: 233

در منبع، نام مؤلف نيامده و نام نويسنده بر اساس اطلاعى است كه از كتابى با همين نام و از اين مؤلف داريم.

69. كتاب محيط/ قاضى القضاة

مقصود از قاضى القضاة قاضى عبدالجبار (م 413) است و كتاب المحيط نيز به چاپ رسيده است.

كامل: 2/ 225 با اشاره با نام كتاب و مؤلف به صورت بالا آورده است كه امام على (ع) پيش از قتل عمار هرگز ابتدا به قتال با ايشان نكرد.

ص:97

70. المستدرك على الصحيحين/ حاكم نيشابورى

تحفه: 104 حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در باره على عليه السلام: انه لن يخرجكم من هدى و لن يدخلكم فى ضلالة. 136 با اين عبارت: در جمله كتب ايشان وارد است خاصه در صحيحه حاكم كه رسول (ص) فرمود: علىّ مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.

اسرار الامامه: 435

71. المسترشد فى الامامة/ عماد الدين ابوجعفر محمد بن جرير طبرى

مؤلف اين كتاب از عالمان شيعى است و كتاب هم به چاپ رسيده است. در برخى از مآخذ اين دو عمادالدين طبرى با يكديگر خلط شده و كتب مؤلف ما به او نسبت داده شده است. عماد طبرى چندين بار از اين كتاب احاديثى نقل كرده است.

تحفه: 129، 143، 217، 205، 208، 209، 211، 214.

كامل: 1/ 249 (نقل حديثى از مؤلف طبرى) نيز در كامل: 2/ 153، 304.

اسرار الامامه: 219 (به عنوان ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى در كتابش المسترشد)، 242، 310، 311، 401، 403، 406، 414 (چهار مورد اخير: فى كتاب المؤلف الطبرى)، 407، 421،

اخبار و احاديث: 218 (ورد فى كتاب المؤلف لمحمد بن جرير الطبرى)، 219

72. مشكل الاثار/ احمد بن محمد بن سلامه طحاوى (م 321)

اين كتاب در چهار مجلد چاپ شده است.

كامل: 2/ 208

73. مصابيح السنة/ حسين بن مسعود بغوى!

مؤلف موارد فراوانى از مصابيح نقل كرده اما توضيح بيشترى نه از نظر نام

ص:98

كتاب ونه نام مؤلف به دست نداده است.

تحفه: 132: حديثِ علىّ منّى و أنا من على. 139: پرسش عباس از پيامبر (ص) براى بعد از وى و پاسخ رسول كه: فأشار الى على. 143: حديث غدير. 145: سخن رسول در هنگام فرستادن امام على در سريه اى: اللهم لاتمتنى حتى ترانى عليا. در ص 146 بعد از نقل چند حديث مى نويسد: اين جمله اخبار در مصابيح اهل سنت نوشته اند حجت را و فضل عترت را. 160: حديث مؤاخات. 171: حديث اثنا عشر خليفه. و پس از آن نويسد: و امثال اين چهار خبر در مصابيح مسطور است.

كامل: 1/ 105 شأن نزول آيه ام يحسدون الناس على ما آتاهم ... 121 (دو مورد)، 126 (دو مورد)، 148، 155 (دو مورد)، 165؛ 211. 2 (دو مورد)، 262. در كامل: 2/ 213 آمده است: «صاحب مصباح از حكيم بن جبير روايت كند كه ...» سپس حكايت منازعه ابوذر و معاويه را آورده است. تواند بود كه مقصود مصابيح باشد.

مناقب الطاهرين: 1/ 35

اسرار الامامه: 255

اخبار و احاديث: 177، 179 178، 183- 184، 185، 187، 206، 211 210، 212، 229، 234، 240

74. مصباح كبير [مصباح المتهجد]/ محمد بن حسن الطوسى (م 460)

معتقد الامامية/ 200، 224، 233

75. المعالم فى اصول الدين/ فخرالدين رازى

اين اثر در سال 1903 در قاهره چاپ شده است. در فهرست آثار عماد طبرى كتابى در رد بر معالم فخر رازى ديده مى شود. در اسرار الامامه: 270، 345، 445، 477 هم نقدهايى به فخر رازى دارد.

ص:99

تحفه/ 241: باب نهم در آن كه علماى سلف و خلف ايشان در حق صحابه گفته اند، چنان كه در آخر معالم رمزى (كذا! بايد رازى باشد) است در اين باب وغيره. 265 در آينجا آمده است: در اثناى كتاب رمزى! در هر باب گفته شد. تواند كه بخشى از نقد كتاب معالم در همين باب نهم كتاب تحفه باشد.

عجيب آن كه در نسخه چاپى كامل: 1/ 126 و 304 هم از رمزى ياد شده است. پيش از اين از اربعين و جامع العلوم فخر رازى هم ياد كرديم.

مناقب الطاهرين: 1/ 28 بدون ياد از نام كتابى، از فخر مطلبى نقل شده است.

اخبار و احاديث: 173: خبرى در باره احراق مصاحف در زمان عثمان: چنان كه در آخر معالم كلامى امام فخر رازى ذكر كرده است. در صفحات 53، 173، 179، 182، 192 هم بدون نام كتابى، از فخر رازى جبرى مطالبى نقل شده است.

76. المعتمد فى المعتقد/ شهاب الدين ابوالفضل التورپشتى

اخبار و احاديث: 242 خبر پشيمانى طلحه در وقت مرگ و اراده او براى بيعت با يكى از اصحاب امام على (ع) به جهت بيعت با امام.

حاجى خليفه از المعتمد فى المعتقد امام شهاب الدين فضل الله التورپشتى ياد كرده و البته آن را نديده و تنها مى گويد: واعظ كاشفى در تحفة الصلوات از آن ياد كرده است (كشف الظنون: 2/ 1733). در باره او بنگريد: الاعلام: 5/ 152. اين كتاب كه به فارسى است، توسط انتشارات حقيقت در تركيه چاپ شده است (بنگريد:http ://www .hakikatkitabevi .com /persian /arabic .htm( . نام كتاب در اخبار و احاديث: 242 شهاب بن توران بستى آمده است!

77. المعجزات/ ابوجعفر محمد بن على بن بابويه شيخ صدوق (م 381)

مؤلف چندين صفحه از اين كتاب را در مناقب الطاهرين (برگ 157- الف و بعد از آن) نقل كرده با اين عبارت: فصل من منتزعات من كلام ابى جعفر

ص:100

محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى من اشياء ذكرها فى كتابه المعجزات».

78. [كتاب] المغازى/ ابان بن عثمان الاحمر (م ح. 170)

از اين كتاب اثرى برجاى نمانده و نقلهايى از آن در اعلام الورى طبرسى و كتابهاى ديگر آمده كه مؤلف اين سطور مجموعه آنها را در كتابى با همين عنوان به چاپ رسانده است (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1375).

مناقب الطاهرين: 1/ 198: در كتاب ابان بن عثمان آمد كه آوازه به آوازه افتاد كه قتل محمد به مدينه رسيد، فاطمه و صفيه عمه رسول الله و جمله زنان مهاجر و انصارى روى به احد نهادند. و در 1/ 233 خبرى در باره غزوه موته نقل شده است.

79. مقاتل الطالبيين/ ابوالفرج على بن حسين اصفهانى (م 356)

تحفه: 176: ... و صد و بيست هزار علويان و شيعه با ايشان مقتول شدند چنان كه در مقاتل الطالبيين وارد شد.

مناقب الطاهرين: 1/ 176، 360

اسرار الامامه: 186

اخبار و احاديث: 17

تقريبا در همه موارد از اين كتاب با عنوان مقاتل الطالبيه ياد شده است.

80. الملل و النحل/ محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548)

تحفه: 232، 243، 248: ابوبكر با عمر گفت: البدار يعنى بشتاب قبل البوار پيش از آن كه على از عزا و دفن رسول الله (ص) فارغ شود.

اسرار الامامه: 333، 472، 490 (نقل از ملل و نحل شهرستانى يكسره ادامه داشته و وى خلاصه اى از آن كتاب را در باره فرقه هاى مختلف گزارش كرده

ص:101

و البته لابلاى آن، نكاتى بر آن افزوده است).

معتقد الاماميه: 139

اخبار و احاديث: 67

81. المناقب/ موفق الدين ابى المؤيد محمد بن احمد خوارزمى (م 568)

كامل 2/ 207: طبرى مى نويسد: «صدرالائمه موفق بن احمد از علماى اهل سنت روايت كند كه ...». در 1/ 233 و 2/ 207 تنها عنوان صدرالائمه آمده اما نامى از كتاب به ميان نيامده است. يك بار هم در 2/ 232 از صدر الائمه ماوراءالنهرى مطلبى نقل شده است.

اخبار و احاديث: 53 (موفق بن احمد المكى خطيب خوارزم).

82. المناقب/ ابوبكر احمد بن موسى مردويه اصفهانى (م رمضان 410)

اين كتاب يكى از آثارى است كه عالمان شيعه از آن طريق مناقب اميرمؤمنان رافراوان نقل كرده اند. (در باره آن بنگريد به: اهل البيت فى المكتبة العربية، عبدالعزيز الطباطبائى، ص 576، ش 719) گفتنى است كه بنا به گفته ابن طاووس در طرائف: 137 اين كتاب مشتمل بر 182 روايت در فضائل اميرالمؤمنين (ع) بوده است. (كتابخانه ابن طاووس، ص 395) ابن حجر هم در الاصابه بيست و هفت مورد از آن نقل كرده است (ابن حجر العسقلانى، شاكر محمود عبدالمنعم، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج 2، ص 15). بازيافته هاى اين كتاب به كوشش عبدالرزاق محمد حسين حرزالدين در سال 1422 توسط انتشارات «دليل ما» قم به چاپ رسيده است. اين كتاب شامل 298 روايت است. كتاب ما نزل من القرآن فى على نيز همراه آن چاپ شده كه آن هم مشتمل بر 286 روايت و جمعا دو كتاب مشتمل بر 585 حديث است. عماد طبرى فراوان از وى نقل كرده و در اخبار و احاديث: 183 او را «سلطان المحدثين اصفهان» نام برده است.

ص:102

تحفه: 79: حديث خمسة منا معصومون أنا و على وفاطمة و الحسن والحسين. همين نقل در 130 هم تكرار شده است. 137: اين عبارت: ابوبكراحمد بن موسى مردويه اصفهانى در كتاب مناقب كه تأليف اوست آورده كه عبدالله عباس گفت كه سى و سه هزار حديث ناطق است در حق على (ع). 200: اين عبارت: ابوبكر بن مردويه گويد در مناقب خود كه على خود در آن مجمع هشتاد حجت خود ايراد كرد قبول نكردند. همين نقل در 229 هم آمده اما بجاى هشتاد، صد و هشتاد نوشته شده است. 210: شأن نزول آيه فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (انفال: 62) در باره امام على عليه السلام است.

كامل: 1/ 167، 215، 219، 227، 228؛ 2/ 53 با اين عبارت: «ابوبكر مردويه محدث مفسر اصفهانى در كتاب مناقب گفت ...»

اسرار الامامه: 56، 67، 124 (در اينجا مى نويسد: او شافعى مذهب و اصفهانى المولد است)، 152 (فقط مى گويد فى المناقب!)، 154، 243، 321، 405، 465

اخبار و احاديث: 25، 34 33، 49، 51، 53، 56، 96 (دو مورد)، 99، 101، 102، 118 (دو مورد)، 126 (دو مورد)، 138، 139، 148 (دو مورد)، 157، 159، 161، 170، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 185، 186، 189، 190، 196- 197، 222- 228، 236 (دو مورد)، 237 (دو مورد)، 242- 246

83. منتهى المآرب و المطالب/ اصيل الدين عبيدالله بن عبدالاعلى بن محمد بن محمد بن القطان شافعى اصفهانى

نام مؤلف با تكميل آنچه در تحفه و كامل آمده به صورت بالا نوشته شده است، گرچه گاه به جاى عبيدالله، به خطا عبدالله نوشته شده است. عماد طبرى در سال 675 در خانه قطان از وى حديث شنيده است (اسرار الامامه: 406)

ص:103

در اخبار و احاديث: 26، 102، 114 اسم كامل مؤلف با نام كامل كتاب آمده است. در اخبار: 170 از كتاب با عنوان تفسير قطان ياد شده است. شافعى بودن او هم در اخبار: 136 آمده است.

تحفه: 129: در شأن نزول آيه تطهير در حق اهل بيت. 210: در شأن نزول آيه: فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (انفال: 62). 211: روايت: ما احتذى احد النعال و لا ركب المطايا بعد رسول الله أفضل من جعفر بن ابى طالب. 212: روايت: يا علىّ! أنت الوزير و الخليفة فى الأهل و المال و المسلمين فى كل غيبة. 212: روايت: اللهم اجعل لى وزيرا من أهلى علىّ بن أبى طالب. 212: خبر فرار عثمان در احد و بازگشت وى پس از سه روز.

كامل: 1/ 167 روايتى در فضيلت امام على عليه السلام آمده است.

اسرار الامامه: 242، 405، 406 (در باره قطان مى نويسد: محدث اصفهان كه در سال 675 در خانه اش در اصفهان به من گفت: من سه هزار حديث مسند در باره فضائل امام على (ع) روايت مى كنم و قريب ده هزار حديث مرسل)، 407 (دو مورد)، 409.

اخبار و احاديث: 20، 26، 48، 49 (با لقب سيد المحدثين) (دو مورد)، 56، 57، 71، 96، 97، 99، 100، 101، 102، 103، 114، 115، 116، 118، 129، 130، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 161، 163، 164 (دو مورد)، 168- 170، 175، 182، 191، 212، 216، 218، 221، 222، 229، 236

84. المنهاج/ ابوالفتوح محمد الهمدانى

تحفه: 207 نقلى در طعن بر ابوبكر.

اسرار الامامه: 363. در آنجا نام كتاب «منهج» آمده است.

85. مهذب [فى الفروع]/ ابواسحاق محمد بن ابراهيم شيرازى شافعى (م 476)

اسرار الامامه: 241 (جاء فى مهذب الشافعى فى اوّل الجلد). در منبع، نام

ص:104

كامل كتاب و نام مؤلف، نيامده است.

86. نزول القرآن فى شأن اميرالمؤمنين/ تفسير الشيرازى/ ابوبكر محمد بن مؤمن شيرازى (زندگى در قرن ششم).

مؤلف از اين كتاب با عنوان بالا ياد كرده است. نام مؤلف در متن چاپى تحفه/ 129 ابوبكر بن محمد موسى! آمده كه بايد «مؤمن» باشد. نويسنده صاحب كتاب نزول القرآن فى شأن اميرالمؤمنين عليه السلام است كه ابن طاوس و شمارى از شيعيان از كتابش نقل كرده اند. وى اين كتاب را از يك مجموعه از دوازده تفسير فراهم آورده است. از جمله عبدالجليل رازى در كتاب نقض: 212 (نك: كتابخانه ابن طاووس، ص 488). عماد از اين كتاب در اخبار و احاديث: 50، 170 با عنوان تفسير الشيرازى ياد كرده است.

تحفة الابرار: 129 در شأن نزول آيه تطهير؛ 137: حديث على خير البشر؛ 148: سخنى از شافعى در تفسير آل؛ 210: شأن نزول آيه فان حسبك الله هو الذى ايدك بنصره؛ 212: حديث رسول كه فرمود: اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى علىّ بن ابى طالب؛ همين مطلب در كامل 142. 1 آمده است؛ 225: آن كه رسول فرمود كه در شب معراج على را زير عرش يافت (همين نقل در كامل 1/ 159).

كامل 1/ 147: اهل الذكر تفسير به امام على (ع) شده است. 155: در باره فرار عثمان در احد. 161- 162 خواستگارى ابوبكر از فاطمه (س). 167: نقلى در فضائل امام على (ع).

اسرار الامامه: 28، 239، 253، 290، 399، 404، 407،

اخبار و احاديث: 48، 50، 56، 57، 71، 96، 97، 99، 100، 101، 102، 136، 161، 170، 181، 182، 191، 192، 212، 216، 218، 221 (دو مورد)، 222، 236

ص:105

87. نزهة الزاهد و نهزة العابد/؟

يك اثر در دعا از اواخر قرن ششم كه به كوشش مؤلف اين سطور توسط نشر ميراث مكتوب (1376) چاپ شده است.

معتقد الاماميه: 200، 224 (در هر دو مورد توصيه به استفاده از آن كتاب براى خواندن ادعيه و زيارات شده است).

88. نسب الطيبين الطاهرين/ ابوالحسن على بن احمد بن اسحاق العمرى العلوى

اخبار و احاديث: 153.

اين نويسنده از علويان معروف بغداد است كه عضدالدوله او را پس از دستگيرى ابواحمد موسوى پدر سيد رضى به نقابت علويان منصوب كرد .. شرح حال وى را عبدالرزاق بن كمونه در موارد الاتحاف: 1/ 62 آورده است اما از اين كتاب او يادى نشده است. همين طور شرح حال وى را در طبقات النسابين: 209 آورده است. جالب آن است كه براى وى كتابى در نسب معرفى نكرده و اين اشاره در اخبار و احاديث مهم خواهد بود. در متن نسبة الطيبين الطاهرين آمده كه على الاصول بايد نادرست باشد.

89. نكت الفصول فى معرفة الاصول/ منتجب الدين ابوالفتوح عجلى اصفهانى شافعى

از اين كتاب در كشف الظنون ياد نشده و عماد طبرى موارد فراوانى از آن نقل كرده است. در تحفه الابرار: 200 نام كامل مؤلف و در 140 كنيه او آمده است. در اخبار: 143 آمده است: عجلى از سنيان ابوبكر بود و شافعى المذهب.

تحفه: 104 حديث پيامبر (ص) در باره على: انّه لن يخرجكم من هدى و لن يدخلكم فى ضلالة. 138: حديث: من أحب عليا فقد أحبنى و حديث ما كنّا نعرف المنافقين الّا .... و بالبغض لعلىّ بن ابى طالب. 141- 142: حديث طير.

ص:106

157: حديث: من شك فى على فهو كافر. 200: نقل مطلبى در باره ابن راوندى. 206: پس از نقل اين حديث كه عايشه و ابوبكر افضل زنان و مردان نزد رسول اند مى نويسد: در نكت الفصول عجلى اصفهانى آمد كه راوى حديث عمروعاص است و وى از فساق زمانه بود ... پس ازآن شكل صحيح حديث را كه علىّ و فاطمه دوست داشتنى ترين مردان و زنان نزدپيامبراند را از همان نكت الفصول نقل كرده است. (همين نقل در كامل: 1/ 121 از ابوالفتوح عجلى نقل شده است). 252: سخن قاتلان عثمان كه گفتند: قتلناه كافرا (نيز در كامل: 1/ 329 و اربعين: 126) آمده است.

كامل: 1/ 144: حديث «علىّ سيّد المسلمين و امام المتّقين و قائد الغرّ المحجّلين». 149 سخن رسول (ص) در وقت رحلت با فاطمه (س). 167 در باره ذى الثديه. 329: و نيز صاحب نكت كه از جمله نواصب است تا به حدى كه نكتى ديدم- يعنى نسخه اى از نكت ديدم- كه كاتب در آن اسم على را اميرالمؤمنين نوشته بود و او- يعنى عجلى- به راه عداوت حك كرده لفظ على تنها بجايش نوشته و به خط خويش براى شيوخ [يعنى ابوبكر و عمر] اميرالمؤمنين فلان واميرالمؤمنين فلان نوشت.

اربعين: 126

اسرار الامامه: 175 (در آنجا مى نويسد كه او «مصنّف التفسير و نكت الفصول» است). 228 (الشيخ نجيب الدين ابى الفتح العجلى الاصفهانى)، 242، 306، 394، 410، 457

اخبار و احاديث: 18، 97، 137، 143، 144، 161، 164، 167، 182، 185، 227، 236

90. نهج البلاغه

احاديث و اخبار: 176 (على القاعده اشاره به مطلبى است كه در نامه 28 آمده است)

ص:107

منابع

اربعين بهايى، به كوشش نجيب مايل هروى، مجله مشكوة، (وابسته به بنياد پژهشهاى اسلامى مشهد)، 1365 ش، صص 140 110

اسرار الامامه، تحقيق بنياد پژوهش هاى اسلامى، مشهد، 1422 ق.

آشنايى با چند نسخه خطى، دفتر اول، رضا استادى، حسين مدرسى طباطبائى، قم، 1355 ش

تاريخ جهانگشاى جوينى، علاءالدين عطاملك جوينى، با تصحيح محمد قزوينى، تهران، كتابخانه صدر، افست چاپ 1911 م.

تاريخ وصاف الحضره، فضل الله بن عبدالله شيرازى، تهران، كتابخانه جعفرى تبريزى، 1338 ش

تحفة الابرار فى مناقب الائمة الاطهار عليهم السلام، تحقيق سيد مهدى جهرمى، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1376

روضات الجنات، ميرزا محمد باقر اصفهانى چهارسوقى، قم، مكتبة اسماعيليان، 1391 ق

رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندى، به كوشش سيد احمد حسينى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1406 ق.

فهرست نسخه هاى خطى فارسى، احمد منزوى، تهران، موسسه فرهنگى منطقه اى، 1349

فوائد الرضويه فى احوال علماءالجعفريه، حاج شيخ عباس قمى، (بى تا، بى نا)

ص:108

كتابخانه ابن طاوس، اتان كالبرگ، ترجمه على قلى قرائى، رسول جعفريان، قم، مرعشى، 1371 ش.

مجالس المؤمنين، قاضى نورالله شوشترى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1354 ش.

مناقب الطاهرين، تحقيق حسين درگاهى، تهران، 1379 ش. (و نسخه خطى آيت الله سيد محمدعلى روضاتى دامت افاضاته).

مناقب على بن ابى طالب (ع)، ابوبكر احمد بن موسى مردويه، جمعه و رتبه و قدم له: عبدالرزاق محمد حسين حرزالدين، قم، دليل ما، 1422 ق.

منية الراغبين فى طبقات النسابين، السيد عبدالرزاق الكمونه الحسينى، نجف، 1392/ 1972

موارد الاتحاف فى نقباء الاشراف، السيد عبدالرزاق الكمونه، نجف، 1388/ 1968

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109